by : x-themes

بهـ نامـ او

تقریبا یکـ هفتهـ ای میشود کهـ بهـ اینجا نیامدهـ امـ

با اینـ همهـ فشاری کهـ در اینـ هفتهـ گذشتـ

نیامدنـ بهـ اینجا، بیشـ از پیشـ مرا بهمـ می ریختـ

یکـ هفتهـ نهـ شعری مجالـ جاری شدنـ داشتـ

و نهـ احساسی اجازهـ سرباز زدنـ

ولی حالا مینویسمـ

چهـ امیدی بهتر از اینـ برای زندگی؟

دمـ از یکـ فرشتهـ زدنـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

همهمهـ ای باز دلمـ را فشرد

جوجهـ ی پاییز بهارانـ شمرد

آهـ از اینـ دیدِ دلـ و دیدهـ امـ

میوهـ ی حسرتـ ز جهانـ چیدهـ امـ

دغدغهـ ها کرد مرا خستهـ تر

شد در شادی ز نفسـ بستهـ تر

طبلـ دلمـ باز نوازد نوا

لیکـ نواییستـ ز هر غمـ سوا

طبلـ، حَکَمـ نیستـ کهـ عادلـ بُوَد

نغمهـ ی بی عاری اینـ دلـ بُوَد

خستهـ شدمـ خستهـ از اینـ بغضـ سرد

کهنهـ غممـ سر زد و دلـ دورهـ کرد

آهـ! کجایمـ منـِ بارانـ زدهـ؟

گمـ شدهـ در خویشمـ و بسـ غمزدهـ

کاشـ شومـ غرقـ خلاء های خویشـ

نیستـ نیازمـ ز همینـ حرفـ بیشـ

ثانیهـ ها ایستـ! مجالی دهید

گاهـ بهـ شعرمـ پر و بالی دهید

می گذرد ثانیهـ در یکـ نگاهـ

آهـ خدا! آهـ کشمـ باز آهـ

دمـ زدنـ از درد نباشد روا

باز بهـ لبخند کنمـ غمـ دوا

لیکـ تو باور نکنـ اینـ خندهـ امـ

حکمتشـ آنـ استـ کهـ دلـ کندهـ امـ

دلـ نتوانـ دوختـ بهـ غمـ ها و درد

کاشـ شود دفتر غمـ پارهـ کرد

 

شعری بود از زبانـ شما

نمیدانمـ چقدر با حالـ و روزتانـ مطابقتـ دارد...

 

پـ.نـ: مفتعلنـ مفتعلنـ فاعلنـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

تو مغزمـ کلی اطلاعاتـ پردازشـ نشدهـ می چرخهـ

یکی از علامتـ سوالـ های بزرگی کهـ

تو ذهنمـ رژهـ میرهـ

اینهـ کهـ چرا شما برای اینـ کهـ تو دردسر نیفتید

از منـ دور نمیشید؟

چرا شما مثلـ بقیهـ از احساسـ منـ فرار نمی کنید؟

چرا شما مثلـ خیلی از آدمـ بزرگا بی رحمـ نیستید؟

واقعا چرا؟!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

چیزی نمیگویمـ از دردهایمـ

گاهی یکـ مسکنـ کافی استـ

تا آرامتـ کند

ریشهـ یابی دردها بماند برای بعد

چیزی نمیگویمـ از بغضـ ها و نگرانی هایمـ

دستانتـ مسکنی بود کهـ مرا آرامـ کرد

در حصار یکـ وجبـ در یکـ وجبـ دستانتـ

چیزی بود کهـ واژهـ ها از درکـ آنـ عاجزند

چیزی کهـ منطقـ و علمـ را زیر سوالـ برد

گاهـ گاهی دستهایتـ را بهـ منـ قرضـ بدهـ

و نگاهتـ را بهـ نگاهمـ بدوز

 با منـ باشـ

فراتر از واژهـ ها

فراتر از سیطرهـ ی زمانـ

تو دلیلـ آرامشـ منـ،

در میانـ بی کسی هایمـ هستی

ای جاری نفسـ های خورشید


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

خالهـ جونمـ یهـ سوالـ بپرسمـ؟

«تو الآنـ باید کاچی و حلوا همـ بزنی»

یعنی چی؟

یکی از جملهـ های قدیسهـ ی نجسـ بود

کهـ ازشـ سر در نیاوردمـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

اینجا خانهـ ی کوچکـ ماستـ

جایی پنهانی برای بروز احساساتمـ

برای بودنـ با تو

دیوار خانهـ خیالی مانـ را آبی کردهـ امـ

چونـ جنسـ تو از آرامشـ استـ

و در حقیقتـ اینـ جا

لبریز از اینـ حسـ استـ

امروز میخواهمـ برایتـ غذا درستـ کنمـ

در آشپزخانهـ ی خودمانـ.

خیلی آشپزی امـ خوبـ نیستـ

ولی همینـ یکـ روز را همـ کهـ شدهـ

میخواهمـ تمامـ قوایمـ را بهـ کار گیرمـ

ماهیتابهـ را روی گاز می گذارمـ

روی شعلهـ وسط.

بهـ نظرمـ از همهـ ی شعلهـ ها درستـ حسابی تر

و در موقعیتـ بهتری استـ

می خواهمـ یکـ غذای شاهانهـ درستـ کنمـ

در یخچالـ را باز میکنمـ

یکـ قالبـ کرهـ بر میدارمـ

نصفشـ را داخلـ ماهیتابهـ می اندازمـ

با قاشقـ چوبی کرهـ را کفـ ماهیتابهـ حرکتـ میدهمـ

هیچـ کدامـ از اینـ حرکتـ ها بی هدفـ و غایتـ نیستـ

منـ در پسـ اینـ رقصـ کرهـ ی بی نوا

مینویسمـ : تـــــــو

مینویسمـ: رویاستـ

مینویسمـ: خوبی باز همـ می بارد

وقتی کهـ جاری احساسمـ بهـ اتمامـ می رسد

سهـ تا تخمـ مرغـ می آورمـ

و با نهایتـ احساسـ آنـ ها را میشکنمـ

تجربهـ بهـ منـ آموختهـ استـ

در مرحلهـ نخستـ

سفیدهـ را جابجا کنمـ

و ضربهـ ای بهـ زردهـ نزنمـ

وقتی کهـ سفیدهـ خوبـ پختهـ شد

با نوازشـ قاشقـ چوبی بگذارمـ

تمامـ احساسـ زردهـ سر باز زند

تمامی اینـ مراحلـ را انجامـ می دهمـ

یکـ شامـ شاهانهـ پر احساسـ آمادهـ استـ

همینـ یکـ شبـ دستـ پختـ نهـ چندانـ تعریفـ دار مرا تحملـ کنـ

با عشقـ برایتـ غذا پختهـ امـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

امروز بعد از یازدهـ روز یکـ نفر کامنتـ گذاشتـ

تازهـ آنـ همـ تبلیغاتی!

ولی خوبـ بود

چونـ باعثـ شد بارقهـ ی امیدی بهـ دلمـ بجهد

کاشـ هنوز همـ بیایی و بنویسی:

می آیمـ... می خوانمـ... می فهممـ... میدانی...



†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

در طولـ زندگی امـ

همیشهـ بهـ دنبالـ کسی با احساسی واقعی بودهـ امـ

ولی گویا هیچـ جا نمیشد

احساساتـ سرکوبـ شدهـ امـ،

سر باز زند

درکـ نشدنـ عذابـ بزرگی بود

کهـ همیشهـ بر زندگی امـ سایهـ می افکند

نمیدانستمـ کجا میشود

یکـ احساسـ واقعی را حسـ کرد

نوازشـ های بهـ ندرتـ مادرمـ را بیشتر از سر دلسوزی و ترحمـ میدانستمـ

چونـ او آدمـ بااحساسی نبود

پدرمـ را کهـ دیگر نگو

برای مادرمـ همـ احساسـ نشانـ نمیداد

وای بهـ حالـ برای بقیهـ

اطرافیانمـ همـ همیشهـ از احساساتـ سرکشـ منـ میترسیدند

در مورد جنسـ مخالفمـ همـ میدانمـ

هر چقدر از احساسـ دمـ بزند

باز همـ از روی غریزهـ استـ کهـ

بهـ تو نزدیکـ می شود

نهـ از روی احساسـ

اینـ وحشتناکـ استـ کهـ عمقـ احساسی را باور کنی

کهـ اصلا احساسـ نیستـ

بازی سختی را شروعـ کردهـ بودمـ

کار آسانی نبود

ولی بالاخرهـ توانستمـ احساسی را پیدا کنمـ

کهـ واقعی باشد

یا بهتر استـ بگویمـ: منـ کسی را پیدا کردمـ

کهـ تمامـ وجودشـ پر از احساسـ استـ

کسی کهـ وقتی نوازشمـ میکند

آرامشی عجیبـ وجودمـ را فرا میگیرد

کسی کهـ داغی لبـ هایشـ روی گونهـ امـ مرا بهـ خلسهـ فرو می برد

و کسی کهـ نگاهشـ، صدایشـ، دستانشـ

و تکـ تکـ واژهـ هایشـ مرا بهـ همانـ سرحدی از احساسـ می رساند

کهـ همیشهـ خواستارشـ بودمـ

باورشـ، حتی برای خودمـ همـ سختـ استـ

مگر می شود

در زمینی کهـ سراسر رنجـ استـ و درد

فرشتهـ ای یافتـ

کهـ خلاء زمینی بودنتـ را پر کند؟

آنـ قدر باورشـ برایمـ سختـ استـ کهـ

همهـ چیز را رویا می پندارمـ

احساسـ چیزی ماورای منطقـ و حسابـ استـ

و قدرتـ بهـ اوجـ رساندنـ و تخریبـ کردنشـ نیز

بهـ مراتبـ بیشتر از آنـ استـ

منـ خودمـ را بهـ دستـ احساسـ سپردهـ امـ

خوبـ خوبـ مراقبـ منـ و خودتـ باشـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

پردهـ امـ را کنار می زنمـ

کوچهـ استـ و دلتنگی

آهـ از اینـ فاصلهـ ها

کهـ بی تابمـ می کند

اما نهـ ...

شاید،

فاصلهـ ای نیستـ!

تو همیشهـ هستی

درستـ اینـ جا...

در مرکز قلبمـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

پیشنهاد: اینـ پستـ رو نخونید

از صدتا موضوعـ بی ربط بهمـ گفتمـ

برید سراغـ بقیهـ پستـ ها

زیاد و شاید خستهـ کننندهـ استـ

وای کهـ چقدر دلمـ برای صداتونـ تنگـ شدهـ بود

صداتونـ یعنی انرژی

یهـ زمانی فکر میکردمـ صدامـ

ساعاتـ اولیهـ صبحـ خیلی ضایعستـ

ولی امروز کهـ نهـ امشبـ

وقتی داشتمـ باهاتونـ حرفـ میزدمـ

متوجهـ شدمـ صدای منـ روز و شبـ نمیشناسهـ

کلا ضایعستـ

البتهـ اینـ قضیهـ رو زمانی متوجهـ شدمـ

کهـ صدای خیلی ضایعـ خودمـ

در کنار صدای خیلی ناز شما

قرار گرفتـ

الآنـ Full power مـ!

باتری انرژیمـ پر پرهـ!

راستی

میدونید چرا وقتی مامانـ بابامـ نیستند بهتونـ زنگـ میزنمـ؟

چونـ دوستـ ندارمـ حرفـ هامو بشنوند

چونـ دوستـ دارمـ شما فقط مالـ منـ باشید

فقط دوستـ خودمـ

یادتهـ گفتید:

منـ خیلی حسودمـ؟

بیشتر از همهـ وقتی حسودیمـ میشهـ

کهـ زمانی کهـ قرارهـ مطرحـ شمـ

با کسـ دیگهـ ای مطرحـ شمـ

فرقی نمیکنهـ اونـ شخصـ مادرمـ باشهـ

یا برای مثالـ اونی کهـ یهـ زمانی

میخواستمـ بذارمـ زیر تریلی

گاهی از اینـ تفکراتـ خندمـ میگیرهـ

ولی واقعا لجمـ میگیرهـ

از اینـ کهـ یکی دیگهـ تو دنیامـ وارد شهـ

شاید برای همینهـ کهـ همشـ از

محیط های خانوادگی فرار میکنمـ

چونـ منـ نمیتونمـ خودمـ باشمـ

نمیتونمـ یهـ دیوونهـ ی خر خنگـ باشمـ

از اینـ کهـ رفتار منـ،

بهـ عنوانـ یهـ عضو از خانوادمـ مطرحـ شهـ

واهمهـ دارمـ

برای منـ مهمـ نیستـ کهـ معلمـ دفاعـ شخصیمـ میگهـ:

تو بیشـ فعالی

چونـ منـ فقط خودممـ

تازهـ میخندمـ و میگمـ:

آرهـ! آدمای زیادی بهمـ گفتند

ولی از مطرحـ شدنـ اینـ حرفـ تو خانوادهـ میترسمـ

البتهـ اینـ روزها کسی باور نمیکنهـ

برخوردمـ تو جمعـ های خانوادگی مثلـ اینـ آدمـ های منزویهـ

امروز رفتیمـ سفرهـ ی حضرتـ اباالفضلـ

بعد از مدتـ ها بالاخرهـ افتخار دادمـ

یهـ جایی برمـ

تازهـ اونمـ تو خانوادهـ بابامـ

منـ دوتا دختر عمو دارمـ

یکی شونـ همـ سنهـ

یکیشونـ یهـ سالـ بزرگترهـ

کنار همـ نشستهـ بودند

ولی منـ همونجایی کهـ با مامانمـ نشستـ

نشستمـ

نمیدونمـ علتشـ چی بود کهـ اولشـ نرفتمـ پیششونـ

فقط کنجـ دیوار نشستهـ بودمـ

و برگشتهـ بودمـ بهـ گذشتهـ

یهـ سری از فامیلا رو پنجـ ششـ سالی میشد ندیدهـ بودمـ

اینـ شروعـ تو خلسهـ رفتنـ منـ بود

و بعضی از شعرهایی کهـ خانمهـ میخوند

منو میبرد بهـ مولودی های مدرسهـ

کلـ جمعیتـ رو نگاهـ کردمـ

حسـ میکردمـ همشونـ غریبهـ انـ

همهـ شونـ بهـ جز یهـ نفر

یکی از زنـ عمو هامـ کهـ خیلی آدمـ خوبیهـ

تو زندگیشـ خیلی سختی کشیدهـ

عموممـ وقتی زندهـ بود تنها کسی بود

کهـ تو خانوادهـ بابامـ دوسشـ داشتمـ

منـ از زنـ عمومـ خیلی فاصلهـ دارمـ

ولی وقتی جمعیتـ رو نگاهـ کردمـ

دیدمـ آشناستـ

چونـ شاید منو یاد دو نفر مینداختـ

دو نفر از سهـ تا دوستـ زندگیمـ

همهـ داشتند با انرژی دستـ میزدند

منـ مثلـ ماستـ دستـ میزدمـ

و گولهـ گولهـ اشکـ میریختمـ

 برای خوبـ شدنـ پاتونـ خیلی دعا کردمـ

مداحی کهـ تمومـ شد

یکی از دختر عموهامـ اومد باهامـ دستـ داد

و بهـ اونـ یکی اسـ دادمـ

سلامـ خوبی؟!

خندید برامـ دستـ تکونـ داد

و بالاخرهـ رفتمـ پیششونـ

موقعـ خوردنـ پیششونـ بودمـ

آخهـ منـ اینـ مدلیمـ کهـ بهـ یهـ سری چیزها کار ندارمـ

اولینـ باری کهـ رفتمـ دعای ندبهـ

وسط های دعا دوستامـ اومدمـ روبرو نشستند

و مشغولـ صحبتـ شدند

ولی منـ بهـ خوندنـ دعامـ ادامهـ دادمـ

بعد دعا سر فرصتـ کنار همـ نشستیمـ

و با گوشی های همـ بازی کردیمـ

یا یهـ روز قرار استخر گذاشتیمـ

همهـ جا زدند

منـ چونـ تصمیمـ گرفتهـ بودمـ برمـ

گفتمـ: منـ تنهایی میرمـ

مامانمـ تعجبـ کردهـ بود:

تنهایی بهتـ خوشـ میگذرهـ؟

البتهـ بهـ علتـ یکـ اتفاقی

شبـ قبلشـ متوجهـ شدمـ نمیتونمـ برمـ

کهـ بازمـ برامـ مهمـ نبود

اصلا زندگی کیلو چندهـ؟

اگهـ سهـ تا دوستامـ باشنـ

هر کی میخواد بیاد

هر کی میخواد برهـ

منـ با چنینـ وضعیتی زندگی میکنمـ

زندگی منـ یعنی زدنـ بهـ سیمـ بی خیالی

منـ بغیر از کنار ---- و ----- و شما

کنار هیشکی بند نمیشمـ

چرا دارمـ چرتـ و پرتـ مینویسمـ

نصفـ شبی زدهـ بهـ سرمـ

شاید زندگی منـ زدنـ بهـ سیمـ آخر نیستـ

الآنـ قاطی کردمـ

زدمـ بهـ سیمـ آخر

تنها چیزی کهـ میدونمـ اینهـ کهـ

 تعادلـ روانی ندارمـ

مثلا الآنـ نمیدونمـ چی نوشتمـ

فقط نیاز داشتمـ بنویسمـ

خیلی اینـ چرتـ و پرتـ هایی رو  کهـ الآنـ نوشتمـ

جدی نگیری

چونـ در سلامتـ کاملـ عقلی بهـ سر نمیبرمـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

اینجــا صـدای پـا زیــاد می شنــوم...!

 امــا هیچکــدام تــو نیستــی ...!

  دلــــــم ؛

 خـوش کرده خــودش را بــه ایـن فکــر ؛

 که شایــد ؛

 پابرهنه بیایی ...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

میدونمـ کهـ الآنـ توی حوزهـ اید

و دارید رای های مردمـ رو جمعـ می کنید

تا فردا کهـ رای ها رو بشمارید

حسابی خستهـ میشید

خدا قوتـ!

...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

I can't forgive my self


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

داد زنمـ: ثانیهـ! خاموشـ باشـ

اشکـ ندامتـ! نرو و گوشـ باشـ

دلـ! تو جنونـ را ز خودتـ دور کنـ

در قفسـ قافیهـ محصور کنـ

هیچـ مگو لحظهـ ای آرامـ گیر

ای شهـ غمـ ها ز لبمـ کامـ گیر

سر بهـ بیابانـ زمانـ می نهمـ

شادی خود را بهـ غمی می دهمـ

دلـ شدهـ محکومـ کهـ تنها شود

پوچـ شود حامی غمـ ها شود

حالـ منـ اینـ استـ خرابـ خرابـ

ماندهـ بهـ طوفانـ و چنینـ غرقـ آبـ

هر چهـ کشمـ منـ ز خودمـ می کشمـ

طعمـ عذابـ استـ کهـ منـ می چشمـ

لیکـ اگر باز ببخشی مرا

 دلـ برود گاهـ ز اینـ غمـ سرا

کاشـ کهـ اینـ ثانیهـ جبرانـ شود

خستگی اتـ شستهـ بهـ بارانـ شود

 

پـ.نـ: دوبارهـ مفتعلنـ مفتعلنـ فاعلنـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

گاهـ خودمـ را خوبـ کهـ می نگرمـ

میبینمـ پر از خلاء شدهـ امـ

ولی تو تمامـ خلاء هایمـ را پر میکنی

تو خدای احساسی

احساسی کهـ رنگـ تصنعـ بهـ خود ندیدهـ استـ

میدانی

فقط خط و خطوطی کهـ میکشی

پر از احساسـ نیستـ

بلکهـ همهـ ی واژهـ هایتـ یا بهتر استـ

بگویمـ تمامـ وجودتـ پر از احساسـ استـ

از نگاهتـ گرفتهـ

تا صدایتـ...

شاید خودتـ ندانی اما صدایتـ

حتی وقتی سعی میکنی

بی تفاوتـ راجعـ بهـ چیزی صحبتـ کنی

هنوز با احساسـ استـ

نمی دانمـ شاید همهـ مو میبینند

 و منـ پیچشـ مو

صدایتـ آرامـ میکند

ای جاری نفسـ های خورشید!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

از دستـ خودمـ خیلی عصبانیمـ

اولا کهـ هزار بار بهـ خودمـ گفتهـ بودمـ

کهـ heart رو بگمـheart

نگمـ: hurt

دوبارهـ گفتمـ hurt

تازهـ تو گوشیمـ بهـ جای Angel

زدهـ بودمـ Angle

حالا اینـ کهـ مهمـ نیستـ

بیشتر از دستـ اینـِ خودمـ عصبانیمـ

کهـ باعثـ شدمـ

خستگی یهـ روز خیلی زیاد سختـ

بهـ تنـ تونـ بمونهـ

منـ یهـ آدمـ بی مصرفـ بی خاصیتمـ

کهـ همیشهـ دوستاشو ناراحتـ میکنهـ

نیاز بهـ خلاء دارمـ

تا پر از هیچـ باشمـ

منـ هیچـ وقتـ نتونستمـ جوری باشمـ کهـ

دوستامـ خانوادمـ یا شاید همـ محلهـ ای هامـ

بتوننـ رومـ حسابـ کننـ

اعصابمـ از دستـ خودمـ خوردهـ

امیدوارمـ یهـ ذرهـ بزرگـ شمـ...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ دلیلـ مسائلـ امنیتی اسبابـ کشی کردمـ

راستی میشهـ یهـ قولـ بهمـ بدید؟!

هیچـ وقتـ هیچـ وقتـ شمارتونو بهـ مامانمـ ندید

حتی اگهـ ازتونـ خواستـ

یهـ جوری معذرتـ خواهی کنید

قولـ میدید؟


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

امروز وقتی رانندهـ آژانسـ اومد

و منـ رو با حالـ گریهـ دید

پرسید چرا گریهـ میکنی؟

کارنامهـ دادند؟نمرهـ هاتـ بد شدهـ؟

گفتمـ: نهـ بابا. نفر دومـ شدمـ اینـ کهـ گریهـ ندارهـ!

کلی همـ بهمـ جایزهـ دادند

رانندهـ آدمـ خوشـ مشربی بود

و با گفتنـ کلی خاطرهـ از شاگرد دومـ شدنـ

کهـ گریهـ کردهـ بودهـ

و از نمرهـ انشاشـ کهـ تجدید شدهـ بودهـ

حالمـ رو بهتر کرد

بعد پرسید: نگفتی چرا گریهـ میکردی؟

یهـ مختصر توضیحی دربارهـ روز آخر

و ناراحتی مامانمـ گفتمـ

کلی حرفـ زدیمـ.

نیاز داشتمـ بهـ یهـ غریبهـ

کهـ یهـ ذرهـ باهاشـ صحبتـ کنمـ

از مدرسمونـ گفتمـ

از تجدید داخلی مدرسهـ

از معلمـ هامونـ

و خیلی چیزها

یهـ ذرهـ دلمـ سبکـ شد

نزدیکـ خونمونـ یهـ مغازهـ بود

شیرینی های شهرهای مختلفـ رو داشتـ

گفتـ: بذار نگهـ دارمـ شیرینی بخر

از دلـ مامانتـ درآر

گفتمـ: نهـ بابا بیخیالـ

ولی بعد دیدمـ حرفـ بدی نمیزنهـ

گفتمـ: خبـ باشهـ نگهـ دارید

نگهـ داشتـ و رفتمـ یهـ بستهـ کهـ

شاملـ انواعـ و اقسامـ شیرینی های یزدی بود،

خریدمـ

بهـ رانندهـ همـ دادمـ

رانندهـ کلی سفارشـ کرد

کهـ رفتی خونهـ برو مامانتـ رو بوسـ کنـ

بگو مامانـ نفر دومـ شدمـ

براتـ شیرینی همـ خریدمـ

منو ببخشـ

منـ احمقـ همـ اینـ کارو کردمـ

مامانمـ خوبـ برخورد کرد

ولی گفتـ: دیگهـ تمومـ شد

دفعهـ آخرتـ بود

بعدشمـ کلاسـ تابستونیاتـ شروعـ میشهـ

بعد یهـ مدتـ مامانمـ گفتـ:

برو حمومـ یهـ دوشـ بگیر

گرمازدهـ نشی

حالـ نداشتمـ

گفتـ: بهـ خاطر منـ برو

گفتمـ: بگو دفعهـ آخرتـ نیستـ

گفتـ: نمیگمـ

گفتمـ: منمـ نمیرمـ!

گفتـ: چهـ ربطی دارهـ باید بری حمومـ

مثلـ اونـ روز گرما زدهـ نشی

گفتمـ: بگو دفعهـ آخرتـ نیستـ

گفتـ: صد سالمـ نمیگمـ

لجـ کردمـ و گفتمـ: منمـ صدسالـ نمیرمـ

گفتـ: منمـ نمیبرمتـ سرمـ بزنی

گفتمـ: نبر!

با وجود اینـ کهـ

خودمـ خیلی دوستـ داشتمـ برمـ حمومـ

ولی سر لجبازی نرفتمـ

بعد شامـ تصمیمـ گرفتمـ با مامانمـ صحبتـ کنمـ

تا مشکلمونـ حلـ شهـ

خیلی منطقی براشـ شرایط رو توضیحـ دادمـ

ولی متاسفانهـ متوجهـ شدمـ

غیر از اینـ کهـ منو درکـ نمیکنهـ

نمیفهمهـ منـ وقتی بهشـ اعتماد میکنمـ

و باهاشـ صحبتـ میکنمـ

از اعتمادمـ سواستفادهـ نکنهـ

چرا دنیا اینجوریهـ؟

مامانمـ آرزو میکنهـ

منـ مثلـ بچهـ های دیگهـ بودمـ

و مامانـ های دیگهـ آرزو میکنند...

مامانمـ نمیتونهـ متوجهـ شهـ

اینـ کهـ مدرسهـ بیامـ

و وقتمـ رو با یهـ محیط فرهنگی پر کنمـ

خیلی بهتر از اینهـ کهـ

با دوستایی باشمـ

کهـ تفریحشونـ رو میدونید

واقعا متاسفمـ

مامانمـ مصممهـ برای تابستونمـ سرویسـ بگیرهـ

تازهـ حواسمـ نبود

و بستهـ کارنامهـ رو دادمـ دستـ بابامـ

داشتـ یکی یکی برگهـ ها رو نگاهـ میکرد

یهو دیدمـ یهـ برگهـ دربارهـ کلاسـ تابستونیهـ

برگهـ رو برداشتمـ و در رفتمـ تو اتاقمـ

تا بخونمـ

بابامـ گفتـ: اونـ چیهـ بردی؟بیارشـ!

بعد اینـ کهـ خوندمـ

دادمـ بهـ بابامـ

با دقتـ و حوصلهـ خوند

داشتمـ سکتهـ میکردمـ

چونـ نوشتهـ بود

اونایی کهـ سرویسـ میخوانـ

با سرویسـ میانـ

بقیهـ همـ با اولیا

منـ برگهـ سرویسـ رو بهشونـ ندادهـ بودمـ

چونـ بهشونـ گفتهـ بودمـ

تو تیر هر روز میرمـ مدرسهـ

و مشکلـ دومـ همـ اینجا بود

کهـ روزهای کلاسـ رو تو برگهـ نوشتهـ بود

ولی منـ دلمـ روشنهـ

بابامـ حافظهـ ی قوی ای ندارهـ

تا دهـ روز دیگهـ انشااللهـ یادشـ میرهـ

اسمـ اینـ حالـ رو میذارمـ

بدبختی و فلاکتـ

درستهـ کهـ اینجا هیشکی منو درکـ نمیکنهـ

خبـ چونـ مامانمـ از اینـ بچهـ مثبتـ های خرخونـ بودهـ

و بابامـ همیشهـ تو کوچهـ در حالـ فوتبالـ بازی کردنـ

دوستای دیگهـ ی منـ همـ

تو حالـ و هوای خودشوننـ

ولی مهمـ نیستـ

چونـ منـ یهـ نفر رو دارمـ

کهـ منو میفهمهـ؛ حرفامو احساستمو

خودشمـ با احساسهـ

اینـ برامـ کافیهـ

مرسی کهـ هستید...

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

وقتی منـ مهربونی مثلـ شما رو دارمـ

دیگهـ غمی ندارمـ

شما از همهـ نظر بیستـ هستید

علاوهـ بر اونـ

اینـ کهـ حرفـ دیگرانـ براتونـ مهمـ نیستـ

خیلی خوبهـ

یهـ عمر با آدمهایی زندگی کردمـ

کهـ برای حرفـ مردمـ

خودشونـ رو محدود میکردند

و اینـ یعنی عذابـ

بهـ قولـ معروفـ:

در دروازهـ رو میشهـ بستـ

ولی در دهنـ مردمـ رو نمیشهـ بستـ

اینـ حقـ آدمهـ کهـ بتونهـ

حداقلـ تا مرزهایی کهـ

برای خودشـ گذاشتهـ پیشـ برهـ

ولی گویا همیشهـ

یهـ سری آدمـ هستند

کهـ میخوانـ عرصهـ رو تنگـ کننـ

باید جنگید

باید مقاومتـ کرد

پیشـ بهـ سوی جنگـ

منـ آمادهـ امـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|


وقتی "شجریان" و "فرهادی" بعنوان افتخارات فرهنگی جمهوری‌اسلامی مطرح می‌شوند!
آقای عارف! مفاخر فرهنگی‌تان را چقدر می‌شناسید؟ 
 

 
 
خدا نیاورد روزی را که امثال شجریان ها و فرهادی ها و مخملباف ها و پناهی ها و نوری‌زاد ها و معتمد آریا ها و گلشیفته ها و سایر هم مسلکانشان، بعنوان احیاگر و سفیران فرهنگی جمهوری اسلامی بشمار روند!

به گزارش جهان، صراط نوشت:
دیروز و در جریان مناظره فرهنگی کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم بود که سخنان جالب و البته تعجب برانگیزی از زبان یکی از نامزدهای دگر اندیش و تجدید نظر طلب به زبان آورده شد.

محمدرضا عارف، در جریان صحبت هایش در این مناظره، از «ربنا»ی شجریان و «جدایی ...» فرهادی، بعنوان افتخارات فرهنگی انقلاب اسلامی تقدیر کرد و ایشان را در حکم سفیران فرهنگی جمهوری اسلامی یادآور شد!

در این میان اما می باید از معاون اول سید خندان اصلاحات این سوال را پرسید که چگونه ممکن است کارگردانی که به صراحت به تأثیر پذیری خود از نویسندگان ضد دین و محاربی چون "صادق هدایت" و "صادق چوبک" اذعان داشته و از ایشان با افتخار یاد می کند را در قامت سفیر هنری نظام اسلامی دانست؟!

چگونه می توان خواننده ای هتاک را که در جریان فتنه ۸۸ از هیچ افترا و سیاه نمایی علیه جمهوری اسلامی کوتاهی نکرد را در کسوت رایزن و پیغام‌بر فرهنگی ایران اسلامی لحاظ نمود؟!

اگر مقرر است که ایشان یا امثال ایشان بخواهند با چنین مصادیق، تعابیر و تفکراتی؛ مروج و حامل فرهنگ ایرانی اسلامی باشند که می بایست فاتحه "فرهنگ ایرانی" را خواند و حلوای "ارشاد اسلامی" را تناول نمود!

خدا نیاورد روزی را که امثال مخملباف ها و پناهی ها و نوری‌زاد ها و معتمد آریاها و گلشیفته ها و سایر هم مسلکانشان، بعنوان احیاگر و سفیران فرهنگی جمهوری اسلامی بشمار روند!

...

خبرنامه دانشجویان ایران:مهدی آیتی، مسئول ستاد 'حسن روحانی' در خراسان جنوبی: دکتر عارف 48 ساعت مانده به پایان تبلیغات از انتخابات ریاست جمهوری کناره‌گیری می‌کند/ ظرف روزهای آینده، هاشمی و خاتمی به صورت جدی از دکتر روحانی اعلام حمایت خواهند کرد



†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

حجت‌الاسلام قرائتی گفت: قرآن به ما می‌گوید کسانی که ایمان دارند و از سر جای‌شان تکان نمی‌خورند را نه دوست‌شان داشته باشید، نه به آن‌ها پست دهید.

به گزارش جهان به نقل از تبیان، حجت اسلام محسن قرائتی، عالمی که همه او را حداقل با برنامه درس هایی از قرآن که سالیانی است از شبکه اول سیما پخش می شود، می شناسیم. او معلمی دوست داشتنی و مهربان است که نگاهش به قرآن نگاهی زیبا و کاربردی است و همه و در هر سنی به او علاقه داشته و برنامه هایش را دنبال می کنند. حجت الاسلام قرائتی در جایی گفته بودند من در این سی سال یا سی و چند سال، هروقت، وقت انتخابات بوده حالا یا مجلس، یا خبرگان یا ریاست جمهوری، یا شورای شهر، نکاتی را گفتم. اکنون با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری سخنانی در اینباره گفته اند که در ذیل آنها را با هم می خوانیم.

رحمه العالمین تبلیغ دین است، این آخرین نکته ای است که من راجع به تبلیغ فهمیده ام. خیلی هم نکته قشنگ، قرآنی و لطیفی است تبلیغ دین رحمت الهی است. بنابراین اگر هر کدام از پژوهشگران، مبلغین و علما  که تبلیغ دین هم می کنند خوش به حالشان. هر کدام فقط نشسته اند پژوهش می کنند و تبلیغ نمی کنند از رحمت دور هستند. هر کس در هر شرایطی در فضای خودش باید تبلیغ کند.

تبلیغ لازم نیست رزمی یا فنی باشد، مثل کشتی که لازم نیست رزمی و فنی باشد. یک کشتی داریم که رزمی و فنی است، ده ها و صد ها مهندس و متخصص روی آن کار می کنند تا ساخته شود. یک کشتی هم طبیعی است مثل یک برگ زدی که در آب افتاده  و مورچه ها هم میروند روی آن سوار می شوند و هیچ مهندسی هم روی آن کار نکرده است. یعنی تبلیغ می شود از ساده ترین ابزار باشد و یا از پیچیده ترین ابزار. تبلیغ هم می شود تن به تن باشد، هم می تواند اجتماعی باشد.

* انتخابات در قرآن

ملاک انتخاب در قران آیات زیادی است.

١- ایمان  

«افمن کان مومنا کمن کان  فاسقا»

ایمان شرط است.

٢- تقوا

«ان اکرمکم عندالله اتقاکم»

٣- علم

«هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون»

٤- توان جسمی  و مغز طراحی  

مغز آن بتواند طراحی کند و بدنش هم بتواند عملیات انجام دهد «و زاده بسطة فی العلم و الجسم»

٥- علم حفاظت

یوسف به پادشاه مصر گفت به من پست بده که اختیار گندم در دست من باشد.

«اجعلنی علی خزائن الارض..» بعد گفت چرا؟ گفت «انی حفیظ علیم» قدرت حفاظت. بتوانم بیت المال را حفظ کنم و هدر نرود.

٦- هجرت

قرآن می گوید کسانی که ایمان دارند و از سر جایشان تکان هم نمی خورند را، نه دوست شان داشته باشید، نه به آنها پست دهید"و الذین امنوا و لم یهاجروا"  اگر امنو هست ولی هجرت نمی کنند مالکم حق نداریدمن ولایتهم من شی  نه هیچی دوستشان داشته باشید، نه هیچی پستی به آنها بدهید.

٧- سابقه

«و السبقون السابقون اولئک المقربون»

٨- جهاد

«فضل الله المجاهدون علی اقاعدین»


اما کجا سراغ کی نرویم؟

می گوید آنهایی که قلابی اند.

١- اشک قلابی

گول نخورید ، برادران یوسف او را که در چاه انداختند «و جاۆو  اباهم عشاء یبکون» آمدند زار زار گریه کردند،یعنی گریه قلابی هم داریم.

٢- مسجد قلابی

«و الذین اتخذوا مسجدا ضرارا»

٣- سخنرانی قلابی

سخنرانی قلابی هم داریم. قرآن می گوید بعضی هم چنین حرف می زنند که پیغمبر هم بهتش می برد. «یعجبک قوله» یعنی قول او، تو پیغمبر را هم به تعجب وا میدارد.

٤- قسم قلابی

به قسم هم گول نخورید. «اتخذو ایمانهم جنة» اینها قسم می خورند اما چیز دیگری از آب درمیاد.

٥- ایمان قلابی

به ایمان هم گول نخورید. ممکن است ایمانشان الکی باشد. جمعی از یهودی ها از بزرگانشان گفتند صبح میرویم، ایمان می آوریم غروب برمیگردیم.  2 تا فایده دارد برایمان، یکی تو دل مسلمان ها خالی میشود که می گویند علمای یهودی که صبح ایمان آوردند غروب برگشتند.  می گویند معلوم است آنها در دین اسلام  چیز درست حسابی ندارند، صبح رفتند غروب بر گشتند مثل این می ماند که چند تا استاد دانشگاه بیایند و بعد وسط سخنرانی من بروند. شما همه تان می گویید چی شد. هم تو دل مسلمانان خالی میشود و هم یهودی ها حرارت مسلمان شدن پیدا نمی کنند. یک تهاجم فرهنگی بود که پیغمبر از طرف خدا متوجه شد و وحی آمد امروز صبح یک سری از یهودی ها می آیند و تا غروب هم بر می گردند. به مسلمان ها بگو نه از آمدنشان خوشحال بشوند و نه از رفتنشان.  اسلامشان تاکتیکی است، ممکنه ایمان هم تاکنیکی باشد.

به کی رای دهیم؟

بصیرت


گول قسم نخوریم.گول گریه نخوریم. گول لباس نخوریم.گول ریش نخوریم.گول هیچی نخوریم. اگر یک دوره قرآن بینید هیچ وقت و هیچ کجا معطل نمی شوید.
 



†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

بالاخرهـ اومدیمـ خونمونـ

وای کهـ واقعا هیچـ جا

خونهـ ی آدمـ نمیشهـ

(چی گفتمـ!!!)

البتهـ منـ کهـ توی خونهـ دماوند

تحصنـ کردهـ بودمـ

توی اینـ دو روز،

همهـ میرفتند گردشـ

و بیشتر زمانـ رو میرفتند

یهـ باغـ تو آبسرد

ولی منـ بهشونـ افتخار نمیدادمـ

اگهـ قرار نبود شبـ بخوابیمـ

تا همونـ جاشـ همـ نمیومدمـ

البتهـ اعتراضی همـ نکردمـ

چونـ خودممـ فکر میکنمـ

شبـ تنها موندنـ یهـ دختر

بهـ سنـ و سالـ منـ

کار درستی نیستـ

البتهـ منـ از تنها بودنـ نمیترسمـ

و بهـ خودمـ اعتماد دارمـ

ولی خبـ شاید اگهـ یهـ دختر

بهـ سنـ و سالـ خودمـ داشتمـ

نمیذاشتمـ شبـ تنها بمونهـ

مثلـ اینـ آدمای افسردهـ

میشستمـ فکر میکردمـ

اینا چهـ دلـ خوشی دارند

میرنـ باغـ، آبـ از چاهـ میکشنـ

بهـ درختا آبـ میدنـ، بلالـ میخورند

واقعا لذتـ بردنـ از اینـ چیزها

دلـ خوشـ میخواد

کهـ بهـ نظر منـ تو یهـ خونهـ ی آرومـ بشینی

و خاطراتتـ رو مرور کنی

خیلی بهتر از اینـ کهـ

بری تو یهـ باغـ کهـ دیوارهای دورشـ نمیذارهـ

نامحدود طبیعتـ رو درکـ کنی

ذهنـ ما، خاطراتمونـ نامحدودهـ

ولی دیوار یعنی محدودیتـ

پسـ ترجیحـ میدمـ تو نامحدود خودمـ بمونمـ

حتی بهـ قیمتـ اینـ کهـ بهمـ تشر بزنند:

چرا مثلـ اینـ آدمـ های منزوی میمونی؟

میدونمـ باورشـ برای یهـ سری دور و بری هامـ

کهـ میبیننـ منـ همشـ مثلـ یویو

در حالـ رفتـ و آمدمـ، سختهـ

ولی منـ دو نفرمـ

دو نفر کاملا متفاوتـ و دور

حتی گاهی کهـ یهـ نفر از اونـ دو نفرمـ

باز همـ یهـ نفر نیستمـ!

اونـ روز کهـ حالمـ بد بود

و دستـ و پاهامـ از فریزر همـ سردتر شد

قرار شد سِرمـ بزنمـ

هر بار کهـ سوزنـ رو میزدند بهـ رگمـ

رگمـ پارهـ میشد

قرار شد سرمـ رو روی دستمـ بزننـ

روی دستـ بیشتر درد دارهـ

ولی منـ صدامـ در نیومد

دوبارهـ رگمـ پارهـ شد

و مایعـ سرمـ رفتـ زیر پوستمـ

آخرشـ قرار شد برامـ

با سوزنـ نوزادی سرمـ بزنند

قبلـ از اینـ کهـ

برای پنجمینـ بار سوزنـ وارد رگمـ کنند

اومدمـ بخندمـ

نمیدونمـ چرا اشکمـ میومد

نهـ دردی داشتمـ نهـ دلیلی برای گریهـ

ولی نمیدونستمـ چرا

اشکامـ میریزند

حتی نمیتونستمـ ریزشـ اشکـ هامو کنترلـ کنمـ

مامانمـ تعجبـ کردهـ بود

البتهـ شاید خیلی رفتارهای غیرعادی منـ

برای دور و بری هامـ عادی شدهـ

بعد یهـ ذرهـ وقتـ دلی کهـ بی دلیلـ گرفتهـ بود

آرومـ شد

سوزنـ نوزادی تا نصفهـ تو رگمـ رفتـ

و اینـ بار شد کهـ بشهـ

پرستار بیستـ سالـ سابقهـ بهمـ گفتـ:

رگـ هاتـ خیلی افتضاحـ و شکنندهـ ستـ

منـ تا حالا چنینـ رگـ هایی ندیدهـ بودمـ

خدا کنهـ هیچـ وقتـ مریضـ نشی

گفتمـ:

اینـ از رگـ هامـ، اونمـ از گروهـ خونیمـ

کهـ Oی منفیهـ

همهـ چیمـ غیر عادیهـ

مامانمـ اضافهـ کرد:

مثلـ اخلاقـ و رفتارتـ!!!

منـ اینجوری بودمـ :|

اینمـ زندگی ماستـ دیگهـ

پر از عاشقانهـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

و اینـ بحر طویلی استـ کهـ از دلـ جوشد...

بهـ نامـ او

تو را منـ یاد کردمـ در شباهنگامـ ای همدمـ

مرا جا کنـ در آغوشتـ کهـ تنهایی دلمـ را می فشارد باز

تنها بار دیگر با وجودتـ لحظهـ ای اندکـ

کنارمـ باشـ با منـ باشـ یا تنها بهـ فکر اینـ دلـ منـ باشـ

ای ماهمـ تو خوبی خوبـ میدانمـ

مرا دریابـ از خود خستهـ امـ، تنها  بهـ تو وابستهـ امـ

تنها ترینمـ آهـ تنهایمـ چو میبینمـ کنارمـ نیستـ رویایمـ

بیا ای هستـ منـ رویای منـ آرامشی لبریز در دنیای منـ

غوغا نما در قلبـ منـ، دیگر نماند حرفـ ها چونـ بغضـ در آوای منـ

می خوانمتـ در شعر هایمـ حرفـ هایمـ دوستتـ دارمـ تو را ای مهربانمـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

دفتر شعرمـ چهـ پر از نامـ توستـ

قلبـ، اسیری استـ کهـ در دامـ توستـ

تشنهـ ی یکـ جرعهـ ی پر واژهـ استـ

میشود از بودنـ تو مستـ مستـ

شاید اگر گاهـ دلـ آشفتهـ گشتـ

اشکـ شد و رفتـ بهـ دامانـ دشتـ

دستـ خودشـ نیستـ کهـ دیوانهـ استـ

در خمـ اینـ کوی تو ویرانهـ استـ

داد، و فریاد زنمـ خستهـ امـ

گوشهـ نشینمـ همهـ در بستهـ امـ

خردهـ مگیرید بهـ غمـ خانهـ امـ

نیستـ حرجـ بر دلـ دیوانهـ امـ

دلـ زدهـ از منـ مشو لبخند زنـ

بر قلممـ قافیهـ ای چند زنـ

باشـ کنار دلـ منـ در زمانـ

دوستـ تو را دارمتـ ای مهربانـ

 

مفتعلن مفتعلن فاعلن

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

اینـ ---- منو دق داد

ساعتـ دهـ شبـ گفتـ

آخرینـ اسـ منـ رو نمیفرستهـ

حسـ کردمـ

یهـ سوءتفاهمی پیشـ اومدهـ

گفتمـ چهار روز با توهمـ نگذرونمـ

نمیدونستمـ ناراحتـ میشید

---- بغضـ کردهـ بود

و ازمـ خواستـ بهتونـ بگمـ

همهـ چی تقصیر منـ بودهـ

نهـ اونـ

منـ همـ قصد بدی نداشتمـ

فقط میخواستمـ

جای اینـ کهـ با یهـ سری افکار پوچـ سر کنمـ

حقیقتـ رو از خودتونـ بپرسمـ

چونـ دیروز خانمـ'بـ' قبلـ از اینـ کـ منـ بیامـ

تو دفتر داشتند

از ی نفر نقلـ قولـ میکردند

کهـ اینـ دخترهـ قافـ دنبالـ منهـ

وقتی اومدمـ دمـ دفتر

نذاشتند منـ داخلـ رو ببینمـ

و بعد از اینـ کهـ کارمـ رو گفتمـ

بی مقدمهـ گفتند: با خانمـ میمـ کار داری؟

برای همینـ اینـ سوالـ رو پرسیدمـ

چونـ حسـ کردمـ اینا بهـ همـ ربط دارند

و برامـ عجیبـ بود

چرا خانمـ'بـ' از منـ پرسیدند

کهـ با شما کار دارمـ

خلاصهـ اگهـ امروز اذیتتونـ کردمـ

بهـ پای سوءنیتـ من نذارید

و بابتشـ از شما عذر میخواهمـ

...

چقدر خوبـ استـ

کهـ امید دنیای منـ

یکـ فرشتهـ ی واقعی استـ

کاشـ بیشتر قدرتـ را بدانمـ

...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

چرا؟!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

همین روزاست که ایرانسل بهم اس ام اس بده:
مشترک گرامی الان مدت مدیدیه جز من کسی به شما پیام نمیده!
نظرتون چیه بیشتر آشنا شیم؟!
حالمـ گریهـ دارهـ...  :|


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

سهـ روز و نهـ ساعتـ و پنجاهـ و ششـ دقیقهـ استـ کهـ اینـ جا نیومدهـ اید

وای خدای منـ اینجا دارهـ یخـ می بندهـ حالا کهـ نیستید میگمـ:

چرا جای ****ی منـ اینجا خالیهـ؟


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

اعصابمـ بهمـ ریختهـ

خوابـ دیدمـ حالتونـ خوبـ نیستـ

نگرانـ شدمـ

نمیدونمـ چرا اینـ خوابـ ها رو میبینمـ

خوبـ خوبید؟!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

دارمـ بهـ اینـ فکر می کنمـ

کهـ غمـ رفعـ میشهـ

بغضـ رفعـ میشهـ

ولی حسرتـ نهـ

خوبهـ کهـ نمیخواید دیگهـ

حسرتـ بهـ دلتونـ بمونهـ

منـ خیلی خوشحالمـ کهـ

سالـ دیگهـ میمونید

فقط نمیفهممـ اگهـ نیایید

حسرتـ چی بهـ دلتونـ میمونهـ؟

با توجهـ بهـ حرفـ های قبلی تونـ

علتـ بودنتونـ بچهـ ها هستند

و نیاز مالی تونـ از چندر غاز حقوقـ اینجا نیستـ

پسـ شاید دلیلـ موندنـ تونمـ همینـ باشهـ

ولی خبـ اینـ دلیلـ برای توجیهـ موندنتونـ کافی نیستـ

اینـ یهـ ذرهـ باورشـ مشکلهـ

کهـ بچهـ ها برای یهـ نفر اونقدر مهمـ باشنـ

حتی اگهـ اینـ جوری باشهـ

منـ فکر میکنمـ شما دلایلـ دیگهـ ای همـ داشتهـ باشید

خیلی فکر کردمـ منـ فکر نکنمـ بهترهـ

با اونـ استدلالمـ، پایهـ ی هر چی منطقـ بود رو

زیر سوالـ بردمـ!

پسـ خودتونـ بگید

حسرتـِ چی؟!!!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد