by : x-themes

« با یاد او »

هنوز همـ بهـ خاطر می آوری؟

دیگر کمـ کمـ دارد باورمـ می شود ...

کهـ آنـ روز وقتی دستـ هایمانـ را فشردیمـ ...

و قولـ دادیمـ تا همیشهـ کنار همـ باشیمـ ...

فقط دستـ های تو مردانهـ بود و قولـ منـ ...

چــــــــرا تو را نمی یابمـ؟ ...

بیا و بگو هنوز همـ سر قولتـ هستی ...

بیا تا بدانمـ تو از همهـ مردها، مردتر هستی ...

بیا و دوبارهـ کنارمـ باشـ ...

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

« بـ نامـ خدای تنهایی ها »

درستـ سهـ روز می گذرد ... و هیچـ نشانی از تو نیستـ ...

امروز برای اولینـ بار برایتـ گریهـ کردمـ ...

اینـ سهـ روزی کهـ بر منـ گذشتـ ، سهـ روز نبود ...

هر روز دلتنگی ، برابر هزار روز زمینی استـ ...

و با اینـ حسابـ باید خوبـ بدانی کهـ چقدر زمانـ برای منـ دیر می گذرد ...

و هر لحظهـ دلتنگی ، مرا دیوانهـ تر از همیشهـ می کند ...

شعلهـ های اینـ دیوانگی مرا عجیبـ و غریبـ تر جلوهـ می کند ...

اما همانـ طور کهـ آنـ روز گفتمـ : بر دیوانهـ هرجی نیستـ ...

 

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

« بـ نامـ فرمانروای سرزمینـ قلبـ ها »

زمانـ آهستهـ تر از همیشهـ می گذرد ...

و با تکـ تکـ ثانیهـ هایشـ غمـ نبودنتـ را بـ خاطرمـ می آورد ...

گویا اینـ تیکـ تاکـ ثانیهـ ها هستند کهـ آهنگـ محزونـ غمـ را می نوازند ...

و منـ را بیشـ از پیشـ غمـ زده و نگرانـ می کنند ...

چرا هیچـ نشانی از تو نمی یابمـ ؟

چرا نیستی تا حالمـ را بپرسی ؟

هجومـ بی وقفهـ سوالاتـ ، مرا پریشانـ تر از همیشهـ می کند ...

اینـ روز ها دلم خیلی می گیرد، و می دانم کهـ دردمـ درمانی جز تو ندارد ...

پسـ بیا و حالی از منـ بپرسـ ...

بیا تا نبضـ شادی دوبارهـ شروعـ بهـ تپیدنـ کند ...

بیا و مرا از دریای غمـ نجاتـ بدهـ ...

تا شاید دنیایمـ رنگی بهـ خود بگیرد ... رنگی بهـ رنگـ نگاهـ تو ...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

یکی از شعرهایمـ را کهـ در سیزدهـ سالگی سرودهـ امـ برایتـ می گذارمـ ...

شاید آنـ زمانـ هیچـ گاهـ بهـ چنینـ روزی فکر نمی کردمـ ...

و فقط زمانـ می فهمید کهـ اینـ شعر برای تو بودهـ استـ ...

      « بـ نامـ خدای دلـ های فراری »

غمگین تر از همیشهـ ، بی طعمـ بوسهـ هایتـ

بــــا یـکــ دلـ فــــراری ، از قـــابـ لـــحظهـ هایتـ

تصــویر می کشد دل ، از چـهرهـ های مبهمـ

آرامـ هســتـ و تبـ دار ، اینـ شکلـ های در همـ

در کوچهـ های بارانــ ، گــــر چـهـ بهــــار آمــد

از شبـ سیاهـ تر بود ، اینــ زندگــی سـر آمــد

کابــــوسـ رفـــتنتـ را ، هر شبـ بهـ خوابـ بینمـ

باگونهـ های خیسمـ ، ســر بــر زمیــنـ گذارمـ

درگوشهـ ای ز قلبمـ ، عکـسـ تو را کشــیدمـ

حیــفا خـــــزانـ آمـد ، دیگــــر تـــو را ندیـــدمـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

« بـ نامـ خدای شبـ های تاریکـ »

آسمانـ مثلـ همیشهـ تاریکـ استـ ... تاریکـ تاریکـ ...

ولی با همهـ ی شبـ های دیگر فرقـ می کند ...

و آنـ اینـ کهـ ماهـ زیبای منـ در آسمانـ با همـ بودنـ نمی تراود ...

و آنـ قدر کوچهـ پسـ کوچهـ های قلبمـ تاریکـ می شود تا نامشـ را شبـ غمـ بگذارمـ ...

یا شاید همـ شبـ بی تو بودنـ ...

امشبـ از همهـ شبـ های دیگر سردتر استـ ... می دانی چرا؟!

چونـ آغوشـ گرمـ تو ، از منـ دریغـ می شود ... آهـ گویا قرار استـ یخـ ببندمـ ...

برای آنـ کهـ بتوانمـ بخوابمـ ، غمـ مرا روی پاهایشـ می گذارد و لالایی می خواند ...

نبضـ شادی از حرکتـ باز می ایستد ... امشبـ خواهمـ خوابید ...

ولی بی آنـ کهـ گرمای وجودی اتـ را حسـ کنم ...

فقط دعا می کنم لحظهـ ای بیادمـ باشی ... و زیر لب بگویی :

شبـ بخیر ! هنوز همـ دوستتـ دارمـ ...

فقط ای کاشـ ...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

ϰ-†нêmê§