by : x-themes

بهـ نامـ او

حالا کهـ چند روز نیستمـ

می خوامـ اینجا یهـ دریا درستـ کنمـ

 

~~~~~~~~~~~~~~~~

~~~~~~~~~~~~~~~~

 

اینـ دریا باشهـ و اگهـ اومدید اینجا

(کهـ احتمالا" نمی آیید چونـ نیستمـ)

بهـ اینـ موجـ ها نگاهـ کنید

و با ذهنـ تونـ یهـ سنگـ پرتابـ کنید توشـ

منمـ اینـ دریا رو با بلوتوثـ بهـ دریای دلمـ وصلـ کردمـ

سنگـ بندازید، یادتونـ می کنمـ

 

پـ.نـ: دارمـ بهـ اینـ فکر می کنمـ

اگهـ یهـ رهگذری راهشـ بهـ اینجا بیفتهـ

بهـ عقلمـ شکـ می کنهـ!!!

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

دستهایمـ را محکمـ تر بگیر

مرا آتشـ بزنـ!

می خواهمـ بسوزمـ و شعلهـ ور شومـ

رسمـ پروانگی اینـ استـ

تو مرا پروانهـ کردی

و گرنهـ پروانهـ شدنـ کهـ بهـ خودی خود میسر نیستـ

یادتـ هستـ؟ همیشهـ می خواندمتـ:

جاری نفسـ های خورشید

اما نهـ! گویا تو خود خورشید هستی

کهـ اینـ گونهـ می سوزی و می سوزانی

حالا بیشتر می فهممـ کهـ چرا وقتی نیستی،

دلمـ اینـ قدر فسردهـ و تاریکـ می شود

شاید ندانی اما اگر محبتتـ بر دلمـ نتابد،

پروانهـ کوچکـ وجودمـ

رهسپار هر کرمـ شبـ تابی می شود

تا شاید نشانی از نشانهـ هایتـ را بیابد

اما محبتـ بی دریغـ خورشید کجا و اندک نور کرمـ شب تابـ کجا؟!

خورشید منـ! بسوزانـ و نسوز

دنیا خورشید را احتیاجـ دارد!

اگر تو نباشی، دنیا سیاهـ می شود!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

ممنونـ کهـ سعی کردید به قولتون عملـ کنید

اینـ کهـ دستتونـ رو زیر آبـ گرفتید تا خنکـ شهـ

خیلی برامـ معنی داشتـ

یعنی براتونـ مهمـ بود!

منـ دلخوشـ همینـ دلخوشی هامـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

اونـ چاییهـ کهـ گفتمـ خوردمـ چشمامـ دیگهـ بستهـ نمیشد

توشـ: قهوهـ زنجبیلـ زعفرونـ نی شکر جینـ سینگـ و پودر نارگیلـ بود

نمیدونمـ چرا بهشـ میگنـ: چای!

ولی هر چی کهـ هستـ، چیز خیلی خوبیهـ!

دکتر قلی زادهـ بهـ اسمـ دکتر کلانـ،

رفتهـ تو مالزی اینـ محصولـ رو درستـ کردهـ

بعد وارد ایرانـ کردهـ و اینجامـ میفروشهـ!

خیلی باحالهـ، اگهـ تا دوشنبهـ یادمـ نرفتـ براتونـ میارمـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

یادتونهـ گفتید:

آدمـ بهـ پایینـ تر از خودشـ کهـ حسودیشـ نمیشهـ

منـ بهـ یهـ نتیجهـ ای رسیدمـ:

آدمـ شاید بهـ پایینـ تر از خودشـ حسودی نکنهـ

ولی امکانـ دارهـ چشمـ دیدنشـ رو نداشتهـ باشهـ!

اینـ خیلی حسـ بدیهـ

کمکمـ کنید از اینـ حسـ رها شمـ

بهترهـ بیشتر بگمـ

یکی کهـ میدونمـ میدونید کیهـ

(دوستـ همکلاسیمـ)

زنگـ زد بهمـ و تاریخـ تولد چند نفر رو ازمـ پرسید

یکیشـ تاریخـ تولد شما بود

منـ نمیخواستمـ بهشـ بگمـ

سعی کردمـ بپیچونمـ

ولی آخرشـ بهشـ گفتمـ

یهـ حسی بهشـ داشتمـ

حسودی کهـ نبود

یهـ جور دلمـ میخواستـ خفشـ کنمـ

دوستـ نداشتمـ دوستتونـ داشتهـ باشهـ

نمیدونمـ چرا اینـ حساسیتـ رو فقط رو دوتا دوستـ خودمـ دارمـ

دلمـ نمیخواد اینـ جوری باشمـ

دوستـ دارمـ دنیامـ پر از چیزهای خوبـ و قشنگـ باشهـ

واقعا" احمقانهـ استـ از یهـ نفر خواهشـ کنی

کسی رو کهـ دوستـ داری بیشتر از اینـ دوستـ نداشتهـ باشهـ

ولی منـ اینـ کار رو کردمـ

منـ دوستـ ندارمـ اینـ جوری باشمـ!

کمکمـ کنید.

دستـ خودمـ نیستـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

فردا روز آخرهـ

امیدوارمـ بشهـ

بهـ قولـ نهـ چندانـ منطقی ای

کهـ ازتونـ گرفتمـ

عملـ کنید!

فکر کنمـ تا چند وقتـ دیگهـ

بتونمـ یهـ کتابـ دربارهـ

تحلیلـ حالاتـ رفتاری و ظاهری شما بنویسمـ!

از دمای بدنتونـ،

حالتـ نگاهتونـ،

و  رنگـ لباتونـ

میتونمـ تا حدودی حالتونـ رو برای خودمـ مجسمـ کنمـ!

یهـ بخشـ کتابـ همـ باید دربارهـ معنای لحنـ های مختلفی

کهـ بهـ کار می برید، باشهـ

البتهـ اینـ کتابـ احتمالا" فقط تو ذهنمـ قابلیتـ چاپـ دارهـ

چونـ نهـ میشهـ لحنـ ادای کلماتتونـ رو تو کتابـ آورد

نهـ تحلیلـ های حسی منـ رو!

چقدر دنیامـ شهر بزرگیهـ!

همـ انتشاراتـ کتابـ دارهـ

و همـ یهـ رستورانـ خلوتـ و سوتـ و کور

تو اونـ رستورانـ فقط چیزهایی کهـ بهـ دستـ شما سرو میشهـ وجود دارهـ

لقمهـ های نونـ و پنیر و چایی،

بستنی قری، بستنی سالار،

ساندویچـ میکر،

آبـ، کیکـ، شیرکاکائو، آلبالو

و یهـ عالمهـ شکلاتـ

کهـ همشونـ ویژهـ هستند

چونـ رنگـ و بوی قدیسهـ ی شهر منـ رو میدنـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

ترسـ وجودمـ را فرا می گیرد...

منـ کهـ اینـ گونهـ نبودمـ!

منـ و ترسـ؟!

اینـ برگـ همـ

مثلـ تمامی برگـ های برگشتهـ ی تاریخـ

برگشتهـ استـ!

اما خبـ دلمـ می گوید:

همهـ ی احساسـ هایی کهـ از تو سرچشمهـ می گیرد

عزیز استـ؛ از ترسـ و بغضـ گرفتهـ

تا احساسی که وقتی نگاهمـ می کنی،

به زیر پوستمـ می دود

همانـ داغی عجیبی را می گویمـ

کهـ کسی جز منـ حسشـ نمی کند

حتی وقتی برایتـ بغضـ میکنمـ

دلمـ گرمـ استـ

کهـ هستی و بغضـ می کنمـ!

تمامـ ترسمـ همـ از اینـ استـ

کهـ آزردهـ اتـ کنمـ

گیجـ می مانمـ و حیرانـ!

اینـ بار دیگر تقابلـ عقلـ و احساسمـ نیستـ

دلمـ استـ با دلمـ

وای از اینـ تقابلـ دیوانهـ کنندهـ!

دلمـ چشمـ هایتـ را می خواهد

و پرواز در آسمان شبی کهـ مرا از خودمـ جدا می کند

اما خبـ دلمـ نمی خواهد خیرهـ شومـ

آخر حسـ می کنمـ حسـ بدی استـ

یکـ نفر خیرهـ شود و هیچـ نگوید

نمیدانمـ!

چهـ کنمـ؟!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

my dream come true

being with you


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

خیلی سعی کردمـ امروز وقتـ کلاسـ رو نگیرمـ

سوالی که دربارهـ ی مبحثـ درسـ بهـ ذهنمـ میرسهـ نپرسمـ

حتی وقتی معلمـ سوالـ می پرسهـ

منـ تو ذهنمـ جوابـ بدمـ و بقیهـ جوابـ بدنـ

هر چند اینـ یهـ مورد چونـ بچهـ ها دیرتر از ذهنـ منـ جوابـ می دادنـ

خیلی سختـ بود،

ولی سعی کردمـ بهـ خودمـ بقبولونمـ

منـ وقتی توانایی جوابـ دادنـ رو دارمـ، چرا باید جوابـ بدمـ؟

تا زنگـ دومـ تقریبا" موفقـ بودمـ

زنگـ سومـ یهـ ذرهـ بحثـ متفرقهـ تو کلاسـ پیشـ اومد

منمـ مشارکتـ کردمـ

معلمـ فیزیکـ مونـ حالـ و حوصلهـ ی گفتنـ کاملـ اسمـ ها رو ندارهـ

واسهـ هر کی قرار شد یه اسمی بگهـ

تو کلاس بهـ منـ میگنـ: قافـ!

چهـ زیبا!

سر اسمـ ها با بچهـ ها یهـ ذرهـ خندیدمـ

بعدمـ حرفـ های دیگهـ زدیمـ

ولی کلا" برای امروز خوبـ بود!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

بالاخرهـ تمامـ شد

وقتی آمدمـ

حسی غریبـ میهمانـ دلمـ گشتـ

همهـ چیز بیگانهـ بود

از در و دیوارها گرفتهـ

تا آدمـ های آشنایی کهـ همه غریبهـ می نمودند

احساسـ اسارتـ داشتمـ

در بالاترینـ نقطهـ ساختمانـ بی هیچـ راهـ بازگشتی

ترانهـ ای در گوشمـ گذاشتمـ

ریتمـ غمناکـ و گریهـ داری نداشتـ؛ ابدا"

اما نمیدانمـ چرا اشکـ هایمـ جاری شدند

شاید اینـ قسمتشـ مرا از حالـ و هوای شاد ترانهـ بیرونـ کشید:

"خودتـ کهـ میدونی عاشقـ چشماتمـ"

چشمـ هایتـ؟! خوبـ میدانی

کهـ اینـ چشمها، چهـ بهـ روزگارمـ می آورد

و خوبـ تر میدانی اینـ چهلـ روز

چقدر دلمـ برای اینـ سیاهـ شبـ گونهـ ی چشمانتـ تنگـ شد

چهـ کسی جز تو حالمـ را می داند؟!

گویا فریاد سکوتـ دلمـ بهـ گوشـ اینـ مردمانی

کهـ از کنار منـ میگذرند و بهـ حالمـ میخندند، نمی رسد

خدایا! پسـ مسافر منـ کی می آید؟!

بالاخرهـ آمدی!

خودتـ بگو از کجای اینـ قصهـ دراز بگویمـ؟!

در حیرتـ ماندهـ بودمـ

چرا دروغـ؟!

منی کهـ چهلـ روز در حسرتـ نگاهتـ دستـ و پا می زدمـ

چهـ بهـ غرقـ شدنـ در رویای توفانی نگاهتـ؟

در دلـ دعا کردمـ نگاهتـ را از منـ نگیری

فقط چند لحظهـ بیشتر...

منـ کهـ از کاویدنـ نگاهتـ سیر نمی شومـ

اما زود نرو...

نگاهتـ را بهـ نگاهمـ بدهـ!

وقتی کهـ در همهمهـ ی جمعیتـ گمـ شدی

همهـ جا می دیدمتـ

نهـ اینـ کهـ حواسمـ بهـ تو نباشد؛ نه!

اما دوستـ دارمـ اگر کنارتـ هستمـ

تنها باشیمـ

چونـ دشوار استـ کنار تو بودنـ و تو را نداشتنـ

از دور دیدنتـ بغضـ می آورد

و کنارتـ بودنـ و تو را نداشتنـ، حسرتـ

گاهی بغضـ بهـ حسرتی تلخـ می ارزد

بغضـ می شکند و تمامـ میشود

اما حسرتـ...

نهـ! هیچـ گاهـ نمیخواهمـ حسرتـ نداشتنتـ را بخورمـ

کمـ بیایمـ اما پر از وجودتـ شومـ بهتر استـ

خوبـ استـ کهـ هستی

اما منـ هنوز همـ باورمـ نمی شود!

نمی دانی حتی از پشتـ شیشهـ ها،

چقدر از دیدنتـ احساسـ آرامشـ میکردمـ

نمی گویی با اینـ لباستـ هایتـ

دلـ و ایمانمـ را بهـ یکبارهـ می بری؟!

چهـ بگویمـ از حالمـ؟! حالا کهـ هستی

دنیایمـ پر از رنگـ می شود


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نام او

ترجیحا" صدای اسپیکرتونو کنترلـ کنید

زیاد نباشهـ

یهـ ذره دیشدامـ دولومـ دارهـ

ولی textشـ عالیهـ!

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

به نام او

دیروز رفته بودیم یه پارکی تو آجودانیه با یکی از فامیلا که یه نمه تپله (یه نمه که چه عرض کنم) داشتیم تو چمن ها والیبال بازی می کردیم توپمون افتاد رو وسایل یه خانواده هه دعوامون کردند و گفتند: اینجا جای بازی نیست! برید زمین بازی، بازی کنید ساعت حدودای پنج بود که رفتیم زمین بازی؛ یه زمین والیبال بزرگ بود با یه تور خیلی بلند که مخم سوت کشید! هر طرف زمین هم دوتا دروازه ی فوتبال بود که یه طرفش پسرها در حال بازی بودند بعد یه مدت که با همون فامیلمون بازی کردیم یه دختره و پسره با توپ والیبال اومدند هر چی ما کشیدیم کنار که اینام بتونند بازیشون رو بکنند، اینا همون گوشه وایساده بودند. آخر اون فامیلمون گفت: توپ شما چجوریه؟! توپ ما یه ذره کم باده! بیایید با هم بازی کنید یه ذره که بازی کردیم، اون فامیل تپلمون از نفس افتاد و گفت: من میرم! یه ذره دیگه که والیبال بازی کردیم یهو جور شد، فوتبال بازی کنیم! ساحل (همون دختره) گفت: من دوست ندارم پسرا بهم بخندند تو دروازه وایمستم! من گفتم: ولی برای من مهم نیست پسرا ارزش اینو ندارند که بخوان منو از بازی منصرف کنند! ترکیب تیم مون چندبار عوض شد.ساحل حوصلش سر رفت و اومد بیرون. در نهایت تیم من شد: یه پسر هفت ساله به اسم حمیدرضا، یه پسر هم قد حمیدرضا که میگفت نه سالمه ولی فکر نکنم به اسم محمد امین(تپلی و خوش خنده! دلم میخواست گازش بزنم!) که دروازه وایستاد بعلاوه ی من!

تیم مقابل داداش ساحل (سینا) که کلاس ششمی بود و یه پسر خیلی گنده و هیکلی که نه اسمش رو میدونم و نه سنش رو! دروازه ها خیلی کوچیک بود و گل زدن خیلی سخت! دروازه های زمین اینوری از زمین اونوری هم کوچیکتر بود! چهارتا گل زدم! گل اول رو که زدم، جبران کردند. بعد گل دوم رو زدم و دوباره مساوی تا همین طور چهار-چهار شدیم! اینقدر بازی کردیم حس آش رشته شدن بهم دست داد!!! بعد با ساحل و دوستش رفتیم زمین بازی! حرکت مورد علاقه من اینه که تاب رو تا آخرین سرعتش برسونم و با شتاب بپرم پایین! خیلی حال میده! به نظرم تاب سن و سال نداره! هر کی هم اینجوری فکر نمیکنه مشکل خودشه چون من تاب سوار میشم! یه ذره تو زمین بازی بودیم و بعدش رفتیم والیبال زدیم! میخواستیم بریم خونه، یه بچه گربه هه اونجا بود. یه دستم ساندویچ بود، با اون یکی دستم گربه هه رو نازش کردم! اینقدر نرم و گوگولی بود! فامیل فرمودند رفتی خونه دستت و موبایلت رو بشور! منم حرف گوش کن! یه مقداری مایع ظرفشویی ریختم رو موبایلم و شستمش! خاموش شد. خشکش کردم و تا دو نصفه شب روشن نشد! الآن دیگه درست شده، فقط زیر صفحش یه ذره آبه که خودش میره! یه ذره هم تاچش ضعیف شده ولی کار میکنه! :))))

دیشب از بس بازی کرده بودم، سینم خس خس می کرد. به زخمی شدن عادت دارم ولی چند وقت بود اینجوری نشده بودم! هر بلایی سرم بیاد مهم نیست! می ارزید! خیلی وقت بود با پسرا فوتبال بازی نکرده بودم! خیلی خوش گذشت!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

خواهرمـ بهـ peanut butter

اولشـ میگفت: هری پاتر!

بعدشـ اومد درستـ ترشـ کنهـ، گفتـ:

پیرنـ پاتر!

:)


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

سادهـ می شود نوشتـ

بی هیچـ قافیهـ ای

بی هیچـ ضربـ و آهنگی

می شود رها نوشتـ؛از قید و بند

یکـ نفر هستـ کهـ بهـ منـ یاد داد

هیچـ حرفمـ پشتـ دیوار غرورمـ نماند

و همیشهـ سادهـ و بی دغدغهـ بنویسمـ

و اینـ آرامشـ دلمـ را

در آغوشـ کسی تجربهـ کردمـ

کهـ میدانمـ می فهمد و حسـ می کند

او بهـ منـ یاد داد

از بروز احساسمـ ابایی نداشتهـ باشمـ

و دلمـ را قرصـ کرد

کهـ احساسمـ هیچـ گاهـ مورد تمسخرشـ واقعـ نمیشود

حتی در دلشـ...

شاید نمی داند کهـ چقدر دیوانهـ ی یکی بهـ دوی کلامی مانـ هستمـ

و حسـ میکنمـ حریفی قدرتر از او نیستـ

چقدر واژهـ هایشـ، احساسشـ

لحنشـ و پاکی اشـ را دوستـ دارمـ

دنیای منـ چقدر زیباستـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

دیشبـ مامانمـ بهـ بابامـ گفتـ:

منـ دیگهـ کاری بهـ اینـ (شخصـ بندهـ) ندارمـ

منـ ADSL میخوامـ!

منو میگی ذوقـ کردهـ بودمـ در حد خر تی تاپ خوردهـ

فقط یهـ سری دردسر وجود دارهـ

خط اینـ خونمونـ همنوز بهـ اسممونـ نیستـ

حالا دیر یا زودشـ مهمـ نیستـ

همینـ کهـ بالاخرهـ امید داشتنـ ADSL در دلمـ شعلهـ ور شدهـ

خودشـ خیلیهـ!

چهـ یهـ ماهـ دیگهـ، چهـ یهـ سالـ دیگهـ!!!

 

پـ.نـ: مثلـ اینـ آدمای دورافتادهـ ی روستایی شدم!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

روز دومـ رفتیمـ آبسرد

از اونـ جا متنفرمـ

یهـ باغـ گردوی هیچی ندار

کهـ دیوار دارهـ

و نمیذارهـ بی نهایتـ طبیعتـ رو ببینی

هر دفعهـ سر رفتنـ و نرفتنـ منـ حرفمونـ میشهـ

بابامـ کهـ میگهـ نمیتونمـ رو حرفشـ حرفـ بزنمـ

نهـ از سر تحکمشـ

چونـ اگهـ مصر باشمـ نمیرمـ

بیشتر از سر اینـ کهـ ناخودآگاهـ دلمـ نمیاد

بهـ جز بی احساسی و غرورشـ

خیلی از نظر اخلاقی شباهتـ بهـ شما دارهـ

دوسشـ دارمـ

و خیلی قبولشـ دارمـ

ناهار دوغـ و وسایلـ آبـ دوغـ بردیمـ

چونـ دیروزشـ جوجهـ کبابـ خوردهـ بودیمـ

از شانسـ ما هوا ابری شدهـ بود!

ناهارمونو خوردیمـ

زنگـ زدیمـ خالهـ دومیمـ کهـ دماوند بودند

تا بیانـ پیشـ ما

از بابامـ خواستمـ بهمـ رانندگی یاد بدهـ

نهـ سالمـ کهـ بود

از مامانمـ قولـ گرفتهـ بودمـ

تا چهاردهـ سالگی یهـ بار پشتـ ماشینـ بشینمـ

تو سالناممـ همـ نوشتهـ بودمـ

بهمنـ پارسالـ

کمتر از یکـ ماهـ موندهـ بود

کهـ منـ چهاردهـ سالمـ بشهـ

منمـ میخواستمـ بهـ رویای کودکیمـ وفادار باشمـ

گفتمـ: مامانـ قولـ دادی!

گفتـ: اونـ موقعـ ماشینـ بهـ نامـ منـ بود ولی...

گفتمـ: ولی ندارهـ دیگهـ قولـ دادی

شبـ عروسی داییمـ

ماشینـ رو کهـ پارکـ کرد

جامونـ رو عوضـ کردیمـ

تا یهـ ذرهـ منـ راهـ برمـ

توضیحاتـ مامانمـ خیلی خلاصهـ بود

و منـ یهـ ذرهـ کهـ رفتمـ جلو

پامو از کلاچـ برداشتمـ

ماشینـ دیگهـ استارتـ نخورد

کلی استرسـ وارد شد

خیر سرمونـ فرداشـ میخواستیمـ بریمـ عروسی

بابامـ تعجبـ کردهـ بود

چرا ماشینـ تو پارکـ خرابـ شدهـ!

خدا رو شکر درستـ شد

تو آبسردمـ وقتی گفتمـ:

میخوامـ رانندگی کنمـ

مامانمـ گفتـ:نهـ! ماشینـ اینجا خرابـ میشهـ!

بابامـ گفتـ: چیزی نمیشهـ

با همـ رفتیمـ بابامـ نشستـ پشتـ فرمونـ

راهـ می رفتـ و توضیحـ می داد

بعد یهـ مدتـ رفتیمـ یهـ زمینـ خاکی نسبتا" مناسبـ

ماشینـ روشنـ بود

نشستمـ پشتـ فرمونـ

قبلـ از اینـ کهـ بذارمـ رو دندهـ

یهـ ذرهـ گاز رو فشار دادمـ و بابامـ گفتـ:

سعی کنـ کمـ گاز بدی

شدتـ گاز کمـ دستمـ اومد

کلاچـ رو تا تهـ فشار دادمـ

گذاشتمـ رو دندهـ یکـ

آرومـ پامـ رو گذاشتمـ رو گاز

و آرومـ آرومـ پامو از کلاچـ برداشتمـ

بهـ قولـ بابامـ مدلـ الاکلنگـ

بعدمـ کلاچـ ترمز

کلاچـ دندهـ عقبـ

کلاچـ گاز و در نهایتـ کلاچـ ترمز

بابامـ همـ اشکالامـ رو می گرفتـ

دوبار ماشینـ خاموشـ شد

چونـ ماشینـ کهـ ثابتـ شد

منـ بدونـ خلاصـ کردنـ

پامو از کلاچـ برداشتمـ

و...

ماشینـ خاموشـ شد

اینـ یهـ مورد رو نمیدونستمـ خبـ!

و خلاصهـ گذشتـ دیگهـ

شبمـ شلوغـ بود جادهـ

رفتیمـ دماوند

بابامـ املتـ مخصوصشـ رو درستـ کرد

و صبحـ برگشتیمـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

خیلی دوستـ دارمـ از اتفاقهایی کهـ اینـ دو روز برایمـ افتادهـ بگویمـ

شوق و ذوقی کودکانهـ دارمـ

اما خوبـ کهـ فکر میکنمـ میبینمـ گاهی اینقدر اتفاقاتـ بهـ درازا می کشد

کهـ حوصلهـ ی هر کسی را سر میبرد

شرایط تانـ را خوبـ میدانمـ

اینقدر کار دارید کهـ وقتـ سر خاراندنـ را همـ ندارید

دمـ بهـ دقیقهـ همـ کهـ مزاحمـ خلوتـ و غیر خلوتتانـ میشومـ

پسـ بهتر استـ یا ننویسمـ

یا اگر مینویسمـ آنـ قدر ننویسمـ

کهـ غیر از سرویسـ دهندهـ وبلاگمـ، مغز شما همـ error دهد!

جمعهـ جایی نزدیکـ لواسانـ بودیمـ؛ خانهـ ی عمویمـ اینـ ها

همهـ فامیلـ جمعـ بودند

و پسر عمویمـ جوجهـ و کوبیدهـ درستـ کرد

منـ بیشتر از سوپشـ لذتـ بردمـ

بعد از ناهار خواهرمـ، لختـ شد و در حوضـ شانـ رفتـ

عمویمـ یکـ حوضـ درستـ کردهـ بود

کهـ شاملـ دو دایرهـ بود

دایرهـ ی بزرگتر ارتفاعـ بسیار کمی داشتـ

و دایرهـ کوچکتر حدودا نیمـ متر ارتفاعـ داشتـ

و داخلشـ یکـ لولهـ قرار داشتـ کهـ گویا فوارهـ بود

بدجور هوسـ آبـ کردهـ بودمـ

مامانمـ گفتـ: خبـ برو تو آبـ!بعدا" تو آفتابـ خشکـ میشی

منـ همـ همانـ جوری رفتمـ توی آبـ

بعد همـ شیطنتمـ گلـ کرد و با پارچی کهـ روی آبـ شناور بود

دو دختر عموی تقریبا همـ سنمـ را خیسـ کردمـ

از همانجا جنگـ آبی ما شروعـ شد

و با چند دختر عمو و پسر عموی دیگر

بهـ اینـ جنگـ ادامهـ دادیمـ

پسرعمویمـ با شلنگـ ما را خیسـ کرد. نامرد!

و خلاصهـ سر تا پایمانـ مثلـ موشـ آبـ کشیدهـ شد

و تا لباسـ زیرهایمانـ خیسـ شد

خدا را شکر دختر عمویمـ، کلی برای خودشـ  از تهرانـ لباسـ آوردهـ بود

و بهـ ما همـ داد

روز خوبی بود تا شبـ آنـ جا ماندیمـ

کلی همـ نظارهـ گر بازی تختهـ فکـ و فامیلـ بودمـ!

خوبهـ خلاصهـ گفتمـ اینـ قدر شد...

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

نمیدونمـ اینـ حالـ چهـ حالیهـ

کهـ آدمـ بهـ بی هدفی میرسهـ

اینـ حالی کهـ آدمـ حالـ هیچـ چیز رو نداشتهـ باشهـ

هیچـ چیز سرحالشـ نیارهـ

حتی اینترنتـ و ذرتـ مکزیکی و خیابونـ گردی

فقط گاهی حالـ طراحی و خطاطی داشتهـ باشهـ

و وقتی بفهمهـ کاغذ A3 هاشـ تمومـ شدهـ

کلی ضدحالـ بخورهـ!

حالـ بدیهـ اینـ حالی کهـ حسـ کنـ

تو هیچـ چی نمیتونی پیشرفتـ کنی؛

نهـ تو شعر و ادبیاتـ و نهـ تو ریاضی و بقیهـ درسها

حالـ بدیهـ اینـ حالی کهـ بهـ اینـ نتیجهـ می رسوندتـ:

منـ بدمـ، و شاید دنیا بدهـ

ولی نهـ! تمومـ دنیا بد نیستـ

زهرای منـ خوبهـ... خیلی خوبـ

همونـ کسی کهـ خیالشـ تو سهـ روز زندانمـ

تنها ملاقاتـ کنندهـ ی خاطرمـ بود

همونـ کسی کهـ بیستـ و نهـ روزهـ

تو حسرتـ یکی از اونـ نگاهـ های ملتهبشـ موندمـ

همونـ کسی کهـ گمـ میشمـ

تو پیچـ و تابـ شبـ گونهـ ی موهاشـ

و چقدر دوستـ دارمـ دور از نگاهـ بقیهـ

لمسـ کنمـ اینـ رقصـ آبشاروار رو

خدایا، دلمـ تنگـ شدهـ برای فرشتهـ ی عزیزمـ

برای اونـ کسی کهـ وقتی اسـ میدهـ

اولـ صفحهـ ی موبایلمو میبوسمـ

و اونـ یهـ ذرهـ موبایلـ رو در آغوشـ میکشمـ

بعد اسـ رو باز میکنمـ.

برای اونـ کسی کهـ علامتـ تعجبـ های اسـ ـشـ رو

نشونهـ احساسـ میدونمـ

و وقتی اسممـ رو با یهـ علامتـ سوالـ و یهـ تعجبـ میذارهـ

اونـ نگاهی رو حسـ میکنمـ

کهـ پر از حرفهـ و فقط خودمـ معنیشـ رو میدونمـ

دلمـ تنگـ شدهـ برای کسی کهـ

محبتاشـ دلـ ناآروممـ رو آرومـ می کنهـ

و نگرانی هاشـ دلمـ رو میذارهـ رو ویبرهـ هشتـ ریشتر

خدایا! مواظبشـ باشـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

i want to hear your heart song


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

خودمـ همـ درستـ نمیدانمـ

کهـ چهـ مرگمـ شدهـ استـ

در خلسهـ امـ

شاید تاثیر رمانـ هایی استـ

کهـ اینـ چند روز خواندهـ امـ

مخصوصا" اینـ آخری...

یکـ داستانـ واقعی

بهـ نامـ "پروانگی یکـ پروانهـ"

پیشـ از خواندنـ اینـ کتابـ هر چند الکترونیکی

تنها یکـ بار سر کتابی گریهـ کردمـ

آنـ همـ آخر کتابـ "کفشهای غمگینـ عشقـ"

نوشتهـ ر-اعتمادی

ولی خبـ آنـ قدر جدی نبود

پسر روانی دختر را بهـ طور فجیعی کشتهـ بود

اما داستانـ امروز روحمـ را جوید

داستانـ یکـ دختر بریدهـ از همهـ

و دلـ بهـ کسی بستهـ

کهـ بینـ شانـ یکـ احساسـ قشنگـ استـ

یکـ احساسـ پاکـ و نابـ

تمامـ لحظهـ هایی کهـ

طاها رها را در آغوشـ میگرفتـ

برایمـ محسوسـ بود

نمیدانمـ شاید با اینـ کهـ طاها

پسر دایی رها بود

و در آغوشـ کشیدنشـ کار درستی نبود

اما اینـ همـ آغوشی

جنسـ دیگری داشتـ

فقط احساسـ بود

و آغوشـ طاها تمامی ترسـ های رها را می بلعید

با احساســ رها پیوند خوردمـ

و جدا شدنـ طاها از رها

اشکمـ را درآورد

تنها جدایی نبود

عذابـ بود و غمـ

اینـ داستانـ خیالی نبود

یکـ داستانـ واقعی بود

کهـ مرگـ احساسـ، روحمـ را جوید

همیشهـ وقتی گریهـ و حرصـ کسی را

سر فیلمـ میدیدمـ

میگفمـ: چرا برای فیلمی کهـ حقیقتـ ندارد

اینـ قدر خودتـ را اذیتـ میکنی؟!

اما داستانی کهـ منـ خواندمـ

حقیقتـ داشتـ

در عذابمـ...

حقیقتـ دنیا اینـ استـ

دنیا کارشـ را خوبـ بلد استـ

همیشهـ چیزی را از تو می گیرد

کهـ دوستشـ داری

و تو هرچقدر بیشتر از احساستـ مایهـ بگذاری

تو را بیشتر بهـ زمینـ می کوبد

اما وقتی خشنـ باشی و خالی از احساسـ

شاید دنیا نتواند زمینتـ بزند

چونـ اصلا" شور زندگی بهـ سینهـ اتـ نمی کوبد

گاهی هیچـ راهی نیستـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

بحر طویلی از زبانـ تو بهـ قلمـ منـ

نمی فهممـ ولی آسانـ و آسودهـ

دلمـ را می سپارمـ در پی بادی

کهـ عاشقـ پیشهـ ی درد استـ و

بد سرد استـ و

آهـ از ریشهـ ی دردمـ

کهـ برگردد بهـ حسرتـ ها و

غربتـ های منـ

آخر کهـ میداند

ز اینـ بغضی کهـ بد راهـ گلو را

باز بندد؟

+++

نوشتمـ کوتاهـ و شاید نارسـ

اما نمیتوانمـ بغضی کهـ با فکر کردنـ بهـ زندگی تانـ

راهـ گلویمـ را می بندد

در واژهـ ها بهـ تصویر کشمـ

هر چند چیز زیادی نمیدانمـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

چند صباحی استـ کهـ ویرانـ شدمـ

خرد، و بی هیچـ نگهبانـ شدمـ

ای غزلـ هر شبـ و هر روز منـ

ساز مرا بنگر و اینـ سوز منـ

دستـ مرا گیر بشو همسفر

جز دلـ منـ دلـ بکنـ از هر نفر

باز خیالتـ بهـ خیالمـ سپار

بذر خوشی را بهـ دلـ منـ بکار

ای نفسـ جاری خورشید گاهـ

دیدهـ ی منـ را بنمایانـ تو راهـ

نور تویی! دیدهـ ی منـ روشنـ استـ

کامـ تویی! هستـ دلمـ مستـ مستـ

فاصلهـ از واژهـ ی منـ کمـ نما

اینـ دلـ منـ یکـ دلـ بی غمـ نما

 

پـ.نـ: مفتعلنـ مفتعلنـ فاعلنـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

امشبـ افطاری داشتیمـ

خانوادهـ مامانمـ خونمونـ بودند

دیگهـ همهـ ترکوندند

خالهـ کوچیکمـ و اونـ یکی خالمـ

و داییمـ و زنـ داییمـ

بهـ افتخار ما روزهـ گرفتند

و ما بهشونـ میگفتیمـ: روزهـ اولی!

خالهـ دومیمـ برامونـ سوپـ شیر درستـ کردهـ بود

کهـ بهـ قولـ پسرخالمـ توفانـ بهـ پا می کرد!

منـ عاشقـ سوپـ و آشمـ

و معمولا" اگهـ سوپـ و آشـ باشهـ

بیشتر از غذا میخورمـ!

بهـ بهـ!

اتاقـ منمـ محلـ سیگار کشیدنـ

خالمـ و زنـ عموی مامانمـ شدهـ بود

و بوشـ هنوزمـ کهـ هنوزهـ نرفتهـ!

البتهـ بعد از شامـ دیگهـ سمتـ اتاقمـ نرفتمـ

و با چهارتا پسرخالهـ هامـ

بازی تانکی کهـ یهـ بازی سادهـ اما قشنگـ

و برای ما خاطرهـ انگیزهـ رو بازی کردیمـ

با وجود دو بعدی بودنـ تصاویر

امکاناتـ جالبی دارهـ

باید با توجهـ بهـ باد و تنظیمـ درجهـ لولهـ ی تانکـ

و قدرتشـ

حریفـ هاتو نابود کنی

و هر چی بیشتر پولـ بدستـ بیاری میتونی

سپر و انواعـ تیر ها رو بخری!

تو طولـ بازی همشـ بهمـ نارو میزدیمـ

و تا بخودمونـ اومدیمـ

دیدیمـ ساعتـ دوازدهـ و باید برنـ

وقتی رفتند،

مامانمـ رفتـ خواهرمـ رو بخوابونهـ

و منـ تو آشپزخونهـ داشتمـ

ظرفـ ها رو از تو ماشینـ در میاوردمـ

تا ظرفـ میوهـ ای ها رو بذارمـ

قاشقـ ها رو چیندمـ تو جا قاشقی

و بابامـ کفـ آشپزخونهـ رو تی کشید

و فکر کنمـ بهـ خاطر آبی بود

کهـ ظرفشویی پس دادهـ بود

اومدمـ یهـ سری از قاشقـ ها رو بذارمـ دمـ دستـ

بهـ علتـ لیز بودنـ کفـ دمپایی و خیسـ بودنـ زمینـ

پامـ لیز خورد...

اومدمـ میز رو بگیرمـ نیفتمـ

قبلـ از اینـ کهـ صافـ وایسمـ

دوبارهـ پامـ لیز خورد

دندهـ هامـ کوبیدهـ شد بهـ میز

و پخشـ زمینـ شدهـ

سسـ خوری همـ از لبـ میز افتاد و شکستـ

گویا پامـ همـ بهـ گاز گیر کردهـ بود

چونـ یهـ قسمتی از پوستـ پامـ کندهـ شد

بابامـ اومد خردهـ شیشهـ ها رو جمعـ کرد

گفتـ: اینقدر کار کردی چشمـ خوردی!

وقتی میخندیدمـ درد بدنمـ بیشتر میشد

بالاخرهـ بابامـ اومد و

 یهـ روزنامهـ گذاشتـ تا پامـ رو بذارمـ روشـ

و بتونمـ بلند شمـ!

بعد همـ جارو کشید و منـ یهـ دمپایی بهتر آوردمـ

مامانمـ کهـ از اتاقـ اومد بیرونـ

و قضیهـ رو پرسید

بهـ جای پرسیدنـ حالـ منـ،

پرسید: کدومـ سسـ خوریهـ؟

چینیهـ ؟!

گفتمـ: نهـ اونـ بی رنگهـ!

گفتـ: آهانـ اونـ کریستالهـ!!!

منـ اصلا" اسمـ جنسـ اینـ ظرفها رو بلد نیستمـ

هنوزمـ فرقـ ملامینـ و آرکوپالـ و پیرکسـ رو همـ نمیدونمـ!

در اسرعـ وقتـ بهمـ یاد بدید!

باتشکر!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

 

I want to capture your heart


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

1.        وقتی دو نفر تو اتاق هستند و خصوصی صحبت می کنن بی اجازه و بدون در زدن برید تو اتاق و تا موقعی که برای ادامه ی حرفشون از اتاق بیرون نیومدن شما هم نیاین (حتی اگر بهتون بگن برو بیرون) .  

2.        وقتی یکی از اعضای خونوادتون (جز مامان و بابا) با اشتیاق به تلوزیون نگاه می کنه مدام از جلوش رد بشید و بعضی وقت ها جلوش وایسید و به تلوزیون خیره بشید .

3.        اگر خواهر یا برادرتون به یک متکا یا بالشت (اونم متکای خودش)عادت داره شما قبل از اون بخوابید و اونو زیر سرتون بذارین و هر چقدر به شما گفت :بده به من شما محل ندین و دوباره بخوابید(انگار نه انگار که اون با شماست)

4.        اگر یکی از دوستاتون یا فامیلتون یا خواهر و برادرتون به وسایل شخصیش حساسه مثل:شونه سر شما مدام جلوی چشم اون از شونه استفاده کنین و موهایی که بهش چسبیده رو بر ندارید تا همونجور بمونه.

5.        اگر خواهرتون به تمیزی اتاق اهمیت میده شما هم بر عکس اون باشید مدام توی اتاق راه برید و همه چیزو خراب کنید و آشغال بریزید,همیشه جورابتون وسط اتاق باشه,به دیوار تکیه بدید و تابلو رو کج کنید , موقعی که روتختیشو مرتب کرده سریع برید بخوابید روش و کلی تکون بخرید تا کاملا" به هم بریزه و سریع بلند بشید و از اونجا برید!

6.        وقتی کسی منتظر زنگ یا اس ام اس به گوشیش هست بدون اونکه بفهمه گوشیشو خاموش کنید و اگر دوباره روشن کرد باز هم این کار رو تکرار کنید!

7.        وقتی پشت چراغ قرمز هستید با خیالی راحت بخوابید و به سبز شدن چراغ هم اهمیت ندید تا چراغ قرمز بعدی...

8.        اگر به آپارتمانی نزدیک شدید جلوی در همه ی زنگ هارو بزنید و از اون ها خونه ی کسی رو بخاید که اصلا"اونجا نیست و زندگی نمی کنه از همه بپرسید و بدون معذرت خواهی صحبتتون رو تموم کنید و بعد دوباره زنگ بزنید و بپرسید نمی دونید کدوم واحده؟!

9.        همیشه کنار گاز(موقعی که غذا رو گازه) ناخن های خودتونو بگیرید!

10.     از حیوونا و چیزای چندش جلوی کسایی که بدشون میاد زیاد صحبت کنید

11.     اگر سر ظهر به خونه رسیدید زنگ همسایه رو بزنید و از اونا بخاهید که درو براتون باز کنه نه خونه ی خودتونو

12.     برای کسی که می خواهید خاطره بنویسید با یک خودکار بد رنگ و کمرنک بنویسید و همش اشتباه بنویسید و روشو خط بزنید و غلط گیر هم نزنید تا همونجور کثیف بمونه...

13.     با حوله ی سر خواهر یا برادرتون سنگ های خونتونو دستمال بکشید

14.     لباس اتو یا اطو شده ی دیگرانو زیر دست و پا بندازین

15.     برای تولد دوستتون بد بو ترین عطر رو هدیه ببرید

16.     سر کلاس(مدرسه/دانشگاه) صدای گربه در بیارین

17.     وقتی می خواهید عطسه کنید حتما" با قدرت تمام باشه تا اطرافیاتون از جا بپرن!!!!!!!

18.     برای روز معلم سر کلاس تخم مرغ را بالای سر معلم به سقف بزنید تا بشکنه

19.     اگه کنار دستتون دوست یا کس دیگری خواب بود بیدارش کنید و ازش ساعت بپرسید

20.     اگه کسی پیش شما خواب بود روی زخمش نمک بپاشید یا جلوی راه نفسش فلفل بذارین بعد خودتون بخوابید

21.     برای تولد دوستتون کادویی ببرید که غیر قابل استفاده باشد .

22.     همیشه سر قرار ها دیر برسید

23.     وقتی کسی منتظر زنگ زدن شما به اونه تا بهش جواب بدید نزنگید تا وقتی که دیدینش جوابو بهش بگید

24.     اگر میبینید کسی شب گوشیشو زده به شارژ اونو از برق بکشید تا صبح شارژ نداشته باشه

25.     توی مهمونی ها غذا زیاد بکشید و آخرشو دست خورده توی بشقاب بذارید بمونه

26.     وقتی مطمئنید که تا چند وقت دیگه یکی از دوستانتون رو نمی بینید یکی از وسایل مورد نیازشو به عنوان اینکه ببینید ازش بگیرید و بهش پس ندهید(مثلا" یادتون رفته)

27.     توی شربت مهموناتون شکر بریزید تا از شیرینی نتونن بخورن

28.     توی جاهای شلوغ مثل : مدرسه ی دخترونه مقنعه ی بچه هارو بکشید

29.     اگر دوستتون وسیله ای لازم داره و قراره شما براش ببرید هر دفعه بهونه بیارید و بگویید نشد یا یادم رفت

30.     وسط صحبت کسی که با شما صحبت می کنه با بی اعتنایی محل رو ترک کنید

31.     توی جاهای عمومی با موبایل با تن صدای بالا حرف بزنید

32.     توی کفش دوستتون ؟آدامس جوییده شده بذارید

33.     اگر خیاط هستید برای کسی که لباس می دوزید گشاد و بلند و بزرگ باشه تا چند دفعه بره و بیاد

34.     اگر کسی از شما تقویم خواست تقویم چند سال پیش رو بهش بدین

35.     زمانی که زنگ خور گوشیتون زیاده برید پیش کسی که خوابه و صدای زنگ موبایلتونو بلند کنید

36.     وقتی برادرتون خوابه شما برید کنارش و با صدای بلند و بد خودتون آواز بخونید

37.     هر وقت از دست به آب اومدید بیرون دمپایی هارو خیس کنید و همونجور بذازید بمونه

38.     اگر بعد چند سال به خونه ی یکی از دوستاتون رفتید یه دسته گل پژمرده ببرید که پر اکلیل باشه و تکونش بدین تا اکلیلاش بریزه رو زمین

39.     اگر کسی به شما زنگ زد و صداش نیومد بدون هیچ ترسی هر فحشی که بلدید بهش بگید

40.     اگر قرار بود شما به کسی زنگ بزنید به اون بزنگیدو انگار صدای اون نمی یاد چند بار اینکارو بکنید تا اون مجبور بشه زنگ بزنه و برای شما پول نندازه

41.     هیچ وقت پول خورد همراهتون نباشه و جاهایی مثل مغازه اسکناس 5 هزار تومانی بدید تا 4800 به شما برگردونه

42.     موقع خاموش کردن تلوزیون صداشو تا ته زیاد کنین تا نفر بعدی که روشن می کنه برق از سه فازش بپره

43.     وقتی توی مهمونی ظرف شسته می شه شما بگید منم میام بشورم و موقعی برید که ظرفی نمونده باشه

44.     توی تابستون لباس کاموا بپوشید تا توی اتوبوس یا مترو دیگران بیهوش بشن

45.     اگر کسی توی اتاق خوابه وقتی از اتاق بیرون اومدید درو محکم بکوبید و بعد بگید باد زد!!!!!

46.     از رشته ی کسی که با اون حرف میزنید بد بگید و احساس نفرت نشون بدین

47.     هر جا آینه دیدین محکم دست کثیف خودتونو روی اون از اینور به اونور حرکت بدین

48.     با چسب نواری/شیشه ای روی دیوار اتاق دوستتون کاغذی بچسبونید تا وقتی میخواد بکنه رنگ دیوار هم کنده بشه .


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

شبـ سرنوشتـ فرا می رسد

چهـ هیبیتی دارد اینـ شبـ

چهار ستونـ بدنمـ می لرزد

همینـ یکـ شبـ استـ

کهـ یکـ سالـ مرا را رقمـ می زند

یکـ شبـ و یکـ سالـ...

دوبارهـ هراسـ وجودمـ را می بلعد

چهـ دشوار استـ

دستـ طلبـ بلند کردنـ

و از آنـ چهـ می باید خواستـ، گفتنـ

آخر ما چهـ قدر می دانیمـ؟

مگر انتهای آمالـ و اندیشهـ های ما

تا کدامینـ کرانهـ استـ؟

خدایا!

تنها دعایی کهـ بر زبانـ کودکانهـ امـ جاری استـ

صحتـ و سلامتـ دینـ و دنیا و آخرتـ استـ

برای خود و تمامـ عزیزانمـ

همانـ دعایی کهـ از کودکی آموختهـ امـ:

یا ولی العافیه، اسئلک العافیه

العافیه الدین و الدنیا و الآخره

و چهـ زیباستـ اینـ دعاهایی

کهـ از بندگانـ محبوبتـ فرا گرفتهـ ایمـ!

خدایا! میبینی؟

دلمـ پر استـ و زبانمـ الکنـ

و شبـ، شبـ دعاستـ و اینـ زبانـ قاصر

نمیتواند بار سنگینـ خواستهـ هایمـ را بهـ دوشـ کشد

پسـ خدای منـ! تو بهتر از منـ بر حالمـ واقفی

مثلـ همیشهـ، بهـ تو واگذار می کنمـ

و میگویمـ: مرا در آغوشتـ جا کنـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

چقدر اینـ بیستـ و چند روز دیر می گذرد!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

همینطوری خیرهـ موندهـ بودمـ

بهـ یهـ صفحهـ ی سفید

کهـ قرار بود توشـ براتونـ بنویسمـ

ولی فقط ماتـ نگاهـ می کردمـ

نمیدونمـ اینـ صفحهـ ی سفید

میتونهـ نگاهمـ رو متنقلـ کنهـ یا نهـ!

الآنمـ میخوامـ بهـ جای نوشتنـ

فقط چند دقیقهـ بهـ صفحهـ خیرهـ شمـ!

سکوتـ میکنمـ و نگاهـ...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

u make my dreams come true


 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

چـه رابــطـه ای اسـت بــيـن گــلـوی تـــو و چــشـمان مــن ؟

 تــو بـــغــض مــیـکـنی، چــشـمان مـن خــيـس مـی شـونـد...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

هر سالـ پونزدهـ رمضونـ

خالهـ بزرگمـ آشـ می پزهـ

حالـ و هوای خوبی دارهـ!

تو حیاط شونـ یهـ قابلمهـ خیلی بزرگـ میذارهـ

و یهـ عالمهـ آشـ می پزهـ

بعد همهـ میانـ همـ میزننـ

و از کریمـ اهلـ بیتـ

حاجتـ هاشونو میخوانـ

کلی برای دوستامـ دعا کردمـ

براتونـ کلی آرامشـ خواستمـ

با آرزوهای قلبی تونـ رو...

سر آشـ داشتند دعای توسل میخوندنـ

اولـ مامانمـ یهـ ذرهـ خوند بعد مامانـ بزرگمـ

بعدشمـ منـ گرفتمـ و خوندمـ

گفتند: میخوایمـ یهـ زیارتـ عاشورا همـ بخونیمـ

منمـ گفتمـ: منـ میخونمـ!

صدامو انداختهـ بودمـ تو گلومـ

و با حسـ میخوندمـ

بعد گفتمـ: منـ دلمـ دعای عهد میخواد!

گفتند: هر چی دعا بیشتر خوندهـ بشهـ بهتر

بخــــــــــونـ!!!

اینـ دعای دوستـ داشتنی رو با حسـ تر از قبلـ خوندمـ

دیدمـ صدامـ اونقدر ها همـ بد نیستـ

البتهـ اگهـ ساعتـ های اولیهـ صبحـ نباشهـ

بخوامـ و با حسـ دعا بخونمـ!

حرکتـ بعدیمونـ کشیدنـ آشـ و تزئینشونـ بود!

منـ مسئولـ ریختنـ کشکـ بودمـ!

اونمـ با طرحـ گاوی!

بعد از ریختنـ با پسرخالهـ هامـ

کمر همتـ بستیمـ

و سهـ چهارتا کوچهـ رو آشـ دادیمـ

یعنی جنازهـ شدیمـ!

بعد افطار اومدمـ تو کوچهـ

و بهتونـ زنگـ زدمـ

صداتونـ خستهـ بود

و حالمـ گرفتهـ شد

ولی وقتی گفتید

باباتونـ هیچـ چی شونـ نبودهـ

اونقدر ذوقـ زدهـ بودمـ

کهـ وقتی رفتمـ خونهـ

خالمـ گفتـ: چی شد حاجتتـ رو گرفتی؟

واقعا امامـ حسنـ خیلی کریمهـ

درستـ بعد از افطار

یکی از چیزایی کهـ تو دلمـ بود

برآوردهـ شد!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

دیشبـ خونهـ ی مامانـ بزرگمـ بودیمـ

داشتمـ شامـ میخوردمـ

خالمـ میگهـ: وا! تو روزهـ ای اینقدر کمـ میخوری؟!

بعد خودشـ دید سوتی دادهـ

گفتـ: یعنی رژیمی؟!

اینـ مدلـ فامیلایی داریمـ ما!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

به نام او

وقتی لبی نیستـ کهـ بهشـ پناهـ ببری

وقتی آغوشی نیستـ کهـ بتونی خودتو در اونـ جا کنی

وقتی کنارتـ کسی نیستـ کهـ پا بهـ پاتـ گریهـ کنهـ

شاید احساسـ تنهایی کنی

ولی میشهـ تو اینـ هجومـ احساسـ

کسی رو پیدا کنی کهـ فکر کردنـ بهشـ آرومتـ می کنهـ

همینـ کهـ بدونی بهـ فکرتـ هستـ و دوستتـ دارهـ

براتـ کافیهـ

اونـ موقعـ استـ کهـ شاد شاد میشی

تا وقتی کهـ بدونی خوبهـ خوبـ می مونی!

چهـ بهونهـ های قشنگی برای شاد بودنـ وجود دارهـ

ماهـ منـ! همیشهـ خوبـ باشـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

Thanks for all that you do

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

ϰ-†нêmê§