by : x-themes

 پنجـ سالـ و نیمـ گذشتـ

تو برامـ شدی یکی کهـ شبیهـ رویاستـ

شدی همدمـ روزهایی کهـ گذشتـ

حالا دیگهـ نفسـ میکشمتـ

حالا دیگهـ منمـ و تو و حسی فرای حسـ های زمینی

دوستتـ دارمـ

بیشـ از پیشـ

پر قدرتـ تر قبلـ :)

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

 بهـ نامـ او

فکری مرا تا نا کجا بردهـ ستـ. میدانی چرا...

از اینـ مثمنـ رجز منـ دریابـ اینـ بازیچهـ را

ای شعر بی پروای منـ! آغاز کنـ دیوانگی

از دامنـ شبـ گویمتـ راز غمـ دلدادگی

شبـ در گذر، حالـ مرا گرداندهـ چرخ روزگار

آخر بهـ سر آید بگو  اینـ لحظهـ های انتظار؟!

لعلـ لبتـ دیوانهـ امـ کردهـ ستـ آهـ از اینـ قیامـ

ایمانـ و هوشمـ بردهـ از سر،می رسد اینـ دلـ بهـ کامـ؟!

گاهی ز سعدی یاد کنـ شاید مرا یاد آوری:

«آخر نگاهی باز کنـ! وقتی کهـ بر ما بگذری»

زلفـ پریشانـ تو سایهـ بر دلـ شبـ افکند

«برقع برافکنـ تا بهشتـ از حور و زیور برکند»

دستانـ گرمتـ را بدهـ در لحظهـ ی دیدار ما

بگذار باشد مأمنمـ در خلوتـ هر  بار ما


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

 

To be honest with you

I don't have the words to make you feel better

but I do have the arms to give you a hug

ears to listen to whatever you want to talk about

and I have a heart

a heart that's aching to see you smile again

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

 

U r my best friend

&

I love U

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

 بهـ نامـ او

حرفـ از رفتنـ می زنی

نمی گویمـ حرفی نیستـ

اتفاقا" کلی حرفـ استـ

اما حرفـ منـ سر نرفتنتـ نیستـ

از اینجا برو

می بینمـ کهـ اینجا جای تو نیستـ

اینجا ظرفیتـ تو را ندارند

تو آنـ قدر بزرگی  کهـ درکتـ کهـ نمی کنند هیچـ

طردتـ همـ می کنند

دستـ خودمـ نیستـ مثالـ هایمـ زیادی علمی استـ

اما تو درستـ همانند امواجـ فراصوتـ می مانی

آنـ قدر بزرگی کهـ درکـ نمی شوی

اگر جای تو بودمـ

هزارانـ هزار بار بریدهـ بودمـ

از اینجا برو

جسمـ و روحتـ آنـ قدر خستهـ اند کهـ دیگر تابـ نمی آورند

نمی دانمـ چرا همینـ طور کهـ مینویسمـ اشکـ هایمـ سراریز می شوند

دلمـ میخواهد فریاد بزند

اما نمیگویمـ اینجا بمانـ

اینجا کهـ بمانی فقط درد می کشی و درد

و دلمـ رضا نمی دهد بهـ عذابـ کشیدنتـ

خندهـ های خودتـ را همـ باور نکنـ

میدانمـ کهـ بهانهـ ای بیشـ نیستـ

گاهی آدمـ ناچار می شود دلشـ را خوشـ کند

اما اینـ ها فقط بهانهـ اند

از اینجا برو

کهـ رها شوی از درد

اما از پیشـ منـ باشـ!

دلمـ عجیبـ تمنا می کند تو را

کاشـ تمامـ شود درد هایتـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

آهنگی کهـ رو وبمهـ آهنگـ مترسکـ مازیار فلاحیهـ...

خیلی دوسشـ دارمـ

مخصوصا" اینـ تیکهـ شو:

منمـ اونـ مترسکی کهـ

شدمـ عاشقـ کلاغا

واسهـ منـ ابد بردیدند

میونـ حصار باغا

آخهـ اینـ صورتـ زشتو

کی بهـ منـ دادهـ خدایا

آدما رو دوستـ ندارمـ

عاشقـ شمامـ کلاغا


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

توی اینـ پستمـ میخوامـ بی خیالـ قید و بند قلممـ شمـ

میخوامـ یهـ ذرهـ راحتـ تر بگمـ

میخوامـ اصلا" بهـ خودمـ بگمـ:

اووووووووووووو هویییییییییییییی!

می خوامـ بگمـ: ای جونمی!

لذا پیشاپیشـ پوزشـ می طلبمـ

ای جونمـ قربونتـ برمـ کهـ اینقدر ماهی

قربونتـ برمـ کهـ تو لباسـ های خوشگلتـ اینقدر جیگر میشی

قربونتـ برمـ کهـ اینـ قدر ...

بی خیالـ اینجوری ننویسمـ بهترهـ!

حسمـ میگهـ بخوامـ بهـ قلممـ رو بدمـ ب ناکجا آباد میرهـ

خبـ کانالـ عوضـ....

همونـ حرفامـ رو ترجمهـ می کنمـ

و خلاصهـ می کنمـ در دو جملهـ:

نمیدانمـ چهـ سری در وجودتـ نهفتهـ شدهـ استـ

دیوانهـ کنندهـ ای ماهـ منـ

همینـ برای توصیفتـ کافی استـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

زمانـ زیادی استـ کهـ سوتـ کور استـ

اینجا نبودنـ چقدر زیاد می گذرد

چهـ دلمـ تنگـ شدهـ برای اینجا

خانهـ دو نفرهـ ی مانـ

جایی کهـ منمـ و منمـ و تو و تو

تمامـ اینـ خانهـ بوی تو را میدهد

بوی خیالـ تو را

تمام اینجا

رنگـ تو را دارد

تمامـ رنگی تمامـ رنگی

و سیاهـ موهایتـ

در امتداد کرانهـ ی شبی استـ

کهـ مرا بهـ ستارهـ چشمانتـ می رساند

چهـ می کند اینـ چشمها با منـ

خدا نکند کهـ ببارد

بارانـ چشمـ هایتـ

نهـ گویا باران کهـ گداختهـ های آتشی استـ

کهـ تمامـ جانمـ را بهـ آتشـ می کشد

فدای اینـ دو چشمـ تبـ دار

نبینمـ کهـ بارانی شود...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

وای خدای منـ!

قرارهـ مدرسهـ ها باز شهـ!

خیلی ذوقـ دارمـ

می خوایمـ بریمـ تو مدرسهـ ای

کهـ رو سر کسی نیستیمـ

کلشـ مالـ خودمونهـ

حتی حیاطشـ!

وای چقدر رویایی!

(حالا کسی ندونهـ

فکر میکنهـ منـ از خرداد

دیگهـ مدرسهـ نرفتمـ

خخخخخخخخخخ)

بازمـ تا بعد از ظهر میتونیمـ

تو مدرسهـ بمونیمـ

(هر چند ناچاریم!)

بعد صبحگاهـ داریمـ

برنامهـ داریمـ

واییییییییییی!

چهـ خوبهـ بازمـ کنارتونـ بودنـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

دلمـ بد یکـ میدانـ مسابقهـ با شما می خواهد

یکـ میدانـ مسابقهـ ی درستـ و حسابی مثلـ جمعهـ ای

فرقی ندارد تیمـ مقابلـ شما باشمـ یا یار شما

هر جور کهـ با شما بازی کنمـ لطفـ خودشـ را دارد

(البتهـ تا آنـ جایی کهـ بهـ خاطر می آورمـ،

شما گفتهـ اید دیگر با منـ بسکتبالـ بازی نمیکنید!

حقـ دارید؛ از بسـ منـ وحشیانهـ بازی می کنمـ)

جمعهـ قومـ ظالمینـ (البتهـ دور از جانشانـ)

در باغمانـ بهـ صرفـ ناهار دعوتـ بودند

اعتماد بنفسی کهـ ما داریمـ

بهـ جد ستودنی استـ

فامیلـ را در جایی دعوتـ کردیمـ

کهـ امکاناتشـ از صفر همـ صفرتر بود

برای دستشویی همـ ملتـ را مسجد بردیمـ

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!

غذا همـ پدر گرامی شبـ قبلـ پلو پختهـ بود چهـ پلویی!

(دخترشـ تعریفـ نکند کی تعریفـ کند؟!)

جوجهـ کبابـ همـ کار مشترکـ عموها و پدرمـ بود

اینـ ها را بی خیالـ

اصلـ قضیهـ فوتبالی بود کهـ بازی کردیمـ

واقعا" جای شما خالی بود

بازی پانزدهـ – پانزدهـ پایانـ یافتـ

دیگر حسابـ اینـ کهـ چقدر بازی کردیمـ

تا سی گلـ زدهـ شد با خودتانـ

زمینشـ نسبتا" بزرگـ بود

و بندهـ برای کمـ نیاوردنـ از پسرعموی بزرگترمـ

آنـ قدر دویدمـ

کهـ عمویمـ گفتـ:

اینـ بیشتر از همهـ دوید!

البتهـ انصافا" آنـ یکی پسرعمویمـ بهتر دوید

ولی بندهـ فداکاری بیشتر کردمـ!

وسط بازی یاد تمامـ روزهایی می افتادمـ

کهـ بهـ دفترتانـ می آمدمـ

و از شما و خانمـ پـ خواهشـ می کردمـ

با منـ فوتبالـ بازی کنید

آنجا والیبالـ همـ بازی کردیمـ

و منـ ذوقـ زدهـ از اینـ کهـ چند روز دیگر

در یکـ مدرسهـ ی حیاط دار

میتوانیمـ والیبالـ بازی کنیمـ

البتهـ اگر افتخار بدهید

با وجود اینـ کهـ فکر نمی کردمـ

با خانوادهـ ی پدری بشود خوشـ گذراند

ولی واقعا" خوشـ گذشتـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

ادامهـ: سهـ شنبهـ مامانمـ میخواستـ

ریز نمراتشـ رو ببرهـ دانشگاهـ

قرار شد بعدشـ بریمـ خونهـ دوستشـ

دانشگاهـ شونـ روی کوههـ قشنگـ

خیلی راهشـ دور بود

رفتیمـ ریز نمراتـ رو دادیمـ

و بعد دوستشـ اومد دنبالـ مونـ

حسـ خوبی نسبتـ بهـ غربـ تهرانـ ندارمـ

خیلی خلوتهـ

عاشقـ شلوغی و ازدحاممـ

البتهـ تو خیابونـ!

اولـ خونهـ ی دوستشـ یخمـ آبـ نشدهـ بود

دختر دوستـ مامانمـ

یهـ سالـ از منـ کوچیکترهـ

داداششـ همـ همسنـ عرفانهـ

همبازی خوبی برای خواهرمـ بود

بعد یهـ مدتـ کهـ با کلاسـ و رسمی نشستیمـ

و کیکـ بستنی و چای خوردیمـ

منـ بلند شدمـ

و با دختر دوستـ مامانمـ دربارهـ درسـ و اینا صحبتـ کردیمـ

تا آخر مهمونی جوری شد

کهـ ما با همـ کلی رفیقـ شدهـ بودیمـ

و دوستـ مامانمـ گفتـ:

خوبهـ اینـ دوتا تو یهـ مدرسهـ نیستند

و گرنهـ دوتاشونو با همـ مینداختند بیرونـ

دخترشـ یهـ عالمهـ کار ویترای کردهـ بود

و منـ نافرمـ ذوقـ کردمـ

کلی دربارهـ شیطنتـ های مدرسهـ و هنر صحبتـ کردیمـ

عصر دوستـ مامانمـ اینا میخواستند برنـ مصلی

قرار شد منمـ باهاشونـ برمـ

مترو صادقیهـ سوار شدیمـ

مامانمـ و خواهرمـ رفتند خونهـ

و ما خط عوضـ کردیمـ

و مصلی پیادهـ شدیمـ

نمایشگاهـ نوشتـ افزار ضلعـ جنوبـ غربی مصلی بود

و یعنی ما باید ایستگاهـ شهید بهشتی پیادهـ میشدیمـ

بهـ خاطر همینـ کلی راهـ رفتیمـ!

از اولـ مسیر تا آخرینـ لحظهـ ما شیطنتـ کردیمـ

یهو تو جمعیتـ می دویدیمـ

و نزدیکـ بود دوستـ مامانمـ و پسرشـ از مترو جا بموننـ

خخخخخخخخخخ!

تو نمایشگاهـ همـ گمشونـ کردیمـ

خیلی خوشـ گذشتـ!!!

خلاصهـ اونـ قدر آتیشـ سوزوندیمـ

کهـ آخرشـ مامانشـ گفتـ:

همونـ بهتر کهـ شما دوتا دو سالـ ی بار همو ببینید!

جاتونـ خالی بستنی قری همـ خوردیمـ

و دوستمـ خودشو بستنی ای کرد!

بعد از اذونـ مغربـ رسیدمـ خونهـ

خیلی خوشـ گذشتـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

عجبـ هفتهـ ی نفسـ گیری بود

اینقدر هفتهـ ی پر اتفاقی بود

کهـ حتی شنبهـ رو بهـ خاطر نمیارمـ!

یکشنبهـ کهـ مامانمـ اینا اولـ صبحی اومدند

ساعتـ هشتـ خالمـ اومد دنبالمونـ

و ما رو برد آزادی خونهـ اونـ خالمـ

کهـ با مامانمـ رفتهـ بود مسافرتـ

بعد از یهـ مدتـ مامانمـ رفتـ دانشگاشونـ

با پسرخالمـ دنبالـ کارهاشـ

ناهار اونـ ـجا بودیمـ

دیگهـ نزدیکـ های شبـ برگشتیمـ خونمونـ

دوشنبهـ روزی بود

کهـ صبحـ با انرژی فوقـ العادهـ ای شروعشـ کردمـ

آخهـ یهـ فرشتهـ بیدارمـ کرد )؛

بعد رفتمـ حمومـ و خرید

اینقدر تیپـ جالبی زدمـ

یهـ دامنـ بلند سفید(مالـ مامانمـ بود)

با یهـ مانتوی چهارخونه صورتی سفید

با یهـ روسری صورتی پوشیدمـ

البتهـ خریدی کهـ میگمـ

از سوپر نزدیکـ خونمونـ بود

و منـ چادر سرمـ بود!!!

و گرنهـ ...

بعد مهمونـ گرامی کهـ اومدند

و کلی فیزیکـ خوندیمـ

بعد از ناهار کهـ خیلیمـ خوشمزهـ بود

(سبزی پلو با گوشت)

یهـ ذرهـ استراحتـ کردیمـ

بعد از خوندنـ فیزیکـ رفتیمـ خونهـ همسایهـ

ما میخواستیمـ دمـ در بشینیمـ

دختر همسایهـ مونـ گفتـ نهـ بیایید اینـ وسط بشینیمـ

ما همـ رفتیمـ

سخنرانی تمومـ شدهـ بود

و نوبتـ مولودی بود

همچینـ کهـ نشستمـ

چشممـ بهـ سخنرانـ افتاد

اونـ همـ داشتـ نگاهمـ می کرد

منـ بهتـ زدهـ نگاهـ کردمـ

و بعد یهـ لبخند زدمـ

بعد کوبیدمـ تو پهلوی دوستـ گرامی

اونمـ با چشمـ های گرد شدهـ

خیرهـ شد

یهـ لبخندمـ نزد از بسـ کوپـ کردهـ بود

بهـ مامانمـ گفتمـ:

مامانـ اینـ خانمهـ معلمـ نهجـ البلاغهـ مونهـ

حالا مامانمـ سلامـ علیکـ کرد!

خیلی ضایعـ بود

ما سلامـ نکردیمـ از فرط تعجبـ

بعد مامانمـ سلامـ کرد

وسط مولودی سخنرانـ محترمـ کهـ بلند شدند

خانمـ مداحـ Stop کرد

دستـ داد و خداحافظی کرد

ما دوتا خنگمـ بلند شدیمـ

خداحافظی کردیمـ!!!

دمـ اذونـ مغربـ بود

کهـ دوستـ گرامی رو تا دمـ مترو  همراهی کردمـ

ادامهـ در پستـ بعدی


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

ببخشید دیشبـ ساعتـ سهـ نصفـ شبـ

بهتونـ اسـ دادمـ

تو لپـ تاپـ مامانمـ داشتمـ twilight چهار رو میدیدمـ

همهـ چراغها خاموشـ بود

از اونـ جایی کهـ از دیدنـ فیلمـ بدونـ صداشـ حالـ نمیکنمـ

و علاوهـ بر اونـ

میخوامـ زبانمـ همـ خوبـ شهـ

هندزفری گذاشتهـ بودمـ

انصافا" جلوهـ های ویژهـ فیلمـ خیلی خوبـ بود

بچهـ بلا داشتـ بدنیا می اومد

و ادوارد ناچار شد خودشـ بچهـ رو بدنیا بیارهـ

چونـ گرگینهـ ها حملهـ کردهـ بودند

و دکتر کارلایلـ نبود

تو اونـ شرایط قلبـ بلا ایستاد

و سمـ ادوارد کهـ باعثـ میشد

بلا تبدیلـ بهـ خونـ آشامـ بشهـ

و از مرگـ نجاتـ پیدا کنهـ

اثر نکرد

شرایطی بود برای خودشـ

منمـ هنوز با قضیهـ ی مرگـ کنار نیومدمـ

البتهـ میدونستمـ

بلا خونـ آشامـ میشهـ

ولی یهـ سری تاثیرها روی احساسـ آدمهـ

نهـ منطقـ آدمـ

برای همینـ توجیهشـ نمیشهـ کرد

تو چنینـ شرایطی، فقط یهـ چیز رو بخاطر میارمـ

یهـ پناهگاهـ محکمـ و رویایی

کهـ همیشهـ تو حالـ و هواهای خاصمـ بهشـ پناهـ میبرمـ

حتی خیالـ در آغوشتونـ بودنـ بهمـ آرامشـ میدهـ

رویای منـ! تنهامـ نذارید!

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

پر از انرژی مثبتمـ

نمیدونمـ چرا

بی دلیلـ میشینمـ با خودمـ میخندمـ

یا میرمـ تو حالـ و هوای خاصی

کهـ پر از حسـ های متضادهـ

پر از مجاورتـ حسـ شادی و غمـ

کهـ دقیقا" با همـ زاویهـ صد و هشتاد می سازند

در اونـ حد مغایرتـ

ولی حالـ جالبیهـ

دلمـ میخواد بالا پایینـ بپرمـ

فریاد بزنمـ

بگمـ: دنیا! پر از شادی باشـ

دلمـ می خواد همهـ خوبـ باشند

شاد شاد!

دلمـ میخواد دو قلپـ، روزِ شاد تجربهـ کنمـ

دلمـ میخواد اطرافیانمـ دو چیکهـ خوبـ باشند

یعنی میشهـ تو اینـ دنیای ناپایدار؟!

حسـ های خوبـ مستدامـ

و حسـ های بد خرد و خاکشیر باد!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

بیا بازیگوشی کنیمـ؛ چشمانتـ را ببند

بیا با هم مسابقهـ ی بالا رفتنـ از درختـ بگذاریمـ

بعد روی یکـ شاخهـ کلفتـ بنشینیمـ

و کرانچی و آلوچهـ بخوریمـ

چطور استـ؟!

بعد منـ میرومـ و تمشکـ میچینمـ

کمی همـ تمشکـ بهـ سر و صورتمـ می مالمـ

تا شبیهـ انسانـ های خستهـ با گرگـ جنگیدهـ شومـ

در آنـ صورتـ باید کمی همـ برگـ بچینمـ

چونـ برای شستنـ دستها و صورتـ منـ نیاز میشود

آخـ کهـ چقدر منـ عاشقـ آبمـ

بعد برویمـ لبـ آبـ و غرقـ شویمـ در طنینـ عجیبـ آبـ

وقتی همـ کهـ خوبـ حسـ گرفتی

منـ شلپـ شلپـ روی آبـ میکوبمـ

تا دوتایی مانـ خیسـ شویمـ

میدانمـ در آنـ شرایط مرا آنـ مدلی صدا میکنی

کهـ در نوشتهـ ها میشود یکـ علامتـ سوالـ و تعجبـ

ای جانمـ اینـ ادبیاتـ گنگـ غیر کلامی!

اینـ گونهـ کهـ صدایمـ می کنی

تمامـ منـ زیر سوالـ می رود

و منـ پناهـ می برمـ بهـ تمامـ داشتهـ هایمـ

بهـ تو؛ بهـ دستانتـ، بهـ آغوشتـ

سرمـ را کهـ روی شانهـ هایتـ میگذارمـ

آرامشتـ تمامـ وجودمـ را تسخیر می کند

وای کهـ چهـ انژری ای دارد بودنتـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

پارسالـ درستـ همینـ روز بود

کهـ صبحـ اسـ داد:

انگاری گوشیمو چکـ کردند

گوشیمو خاموشـ میکنمـ

نمیدونمـ بعد از یهـ سالـ

هنوزمـ کهـ هنوزهـ

نتونستمـ قبولـ کنمـ

اونـ دیگهـ برای منـ وجود خارجی ندارهـ

البتهـ خوبـ کهـ فکر میکنمـ

میبینمـ منـ بیشتر از از دستـ دادنـ اونـ

از از دستـ دادنـ کسایی کهـ

بهشـ مرتبط میشدنـ ضربهـ خوردمـ

هر چند منـ تونستمـ دوبارهـ اونـ آدمـ ها رو بدستـ بیارمـ

اونمـ طی معجزهـ ای کهـ از امامـ رضا گرفتمـ

و گر نهـ میدونمـ تا هنوزمـ افسردهـ بودمـ

می خوامـ تمامـ تلاشمـ رو بکنمـ

کهـ دیگهـ بهشـ فکر نکنمـ

میخوامـ از خودمـ خواهشـ کنمـ

دیگهـ نرمـ تو وبشـ

تا فکرشـ عینـ خورهـ نیفتهـ بهـ جونمـ

فقط هنوز همـ نمیدونمـ اگهـ یهـ روزی دیدمشـ

چی کار کنمـ

اگر یهـ روز باهاشـ مواجهـ شدمـ

اگهـ یهـ روز بهمـ زنگـ زد

ایمیلـ زد

یا تو وبمـ کامنتـ گذاشتـ

مثلا" میخوامـ فراموششـ کنمـ

منو باشـ

دارمـ بهـ چهـ چیزهایی فکر میکنمـ

اینـ چند روزهـ بد آهنگـ

"کاشـ عاشقتـ نمیشدمـ"

تو حالـ و هوای منهـ

اگهـ حوصلهـ داشتید گوشـ کنید

اینـ لینکشهـ

بعد یهـ ذرهـ مدتـ لود میشهـ:

http://roozgozar.com/music/ehsan-khajeamiri/ye-khatereh-az-farda/7-kash-asheghet-nemishodam/#

اینمـ textـشهـ:

فرصتـ ما تمومـ شدهـ

باید از اینـ قصهـ بریمـ

فرقی ندارهـ منـ و تو

کدوممونـ مقصریمـ

خاطرهـ ها رو یادمهـ

لحظهـ بهـ لحظهـ

مو بهـ مو

هیچی رو یاد منـ نیار

اونـ قدر خرابمـ کهـ نگو

بد بودمـ و بدتر شدمـ

میرمـ با پاهای خودمـ

میرمـ نمیدونمـ کجا

آخـ کمـ آوردمـ بهـ خدا

دلگیرمـ از دستـ خودمـ

کاشـ عاشقتـ نمیشدمـ

هر جوری میخواستمـ نشد

از غمـ یهـ ذرمـ کمـ نشد

منـ موندمـ و تنهایی هامـ

از دنیا هیچی نمیخوامـ

عاقبتـ منو نگاهـ

اشتباهـ پشتـ اشتباهـ

...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

دیروز رفتمـ یهـ کلاسی،

ساعتـ چهار و بیستـ دقیقهـ کهـ برگشتمـ

بابامـ خوابـ بود

منمـ کلید نداشتمـ

گفتمـ: خبـ برمـ یهـ ذرهـ دور بزنمـ

تا بیدار بشنـ

اولـ رفتمـ کتابخونهـ پایینیهـ

پنجـ تا کتابـ گرفتمـ

بعد رفتمـ یهـ کتابخونهـ اونورتر ها

عضو شمـ، بستهـ بود

بعد رفتمـ کتابخونهـ فرهنگسرا

عضویتمـ رو تمدید کنمـ

داشتمـ بر می گشتمـ

گفتمـ: برمـ ببینمـ نمایشگاهـ چیهـ؟!

دو نفر یهـ نمایشگاهـ گروهی نقاشی زدهـ بودند

وای منو میگی!

یکـ ساعتـ اونجا بودمـ.

شایدمـ بیشتر!

حدود ششـ و بیستـ دقیقهـ برگشتمـ خونهـ

نقاشـ هاشـ همـ اونجا نشستهـ بودند

وقتی رفتمـ کسی نبود

سهـ دور نقاشی ها رو دیدمـ!

اونمـ اینـ مدلی کهـ سر هر تابلو

تا یهـ مدتـ میخـ میشدمـ

بعدمـ چهار صفحه براشونـ نظر نوشتمـ

یکیشونـ کهـ متوجهـ شدمـ اسمشـ سمیرا بود

گفتـ: اینقدر کارامونـ اشکالـ داشتـ؟!

گفتمـ:نهـ! تعریفهـ!

جاتونـ خالی بود...


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

تا حالا سهـ تا سی دی twilight رو دیدمـ

بهـ یهـ عزیزی گفتمـ:

چجوریهـ؟! میشهـ راحتـ ببینمـ یا نه؟!

گفتـ: سی دی یکشـ هیچی ندارهـ

میتونی با بچهـ سهـ سالمـ ببینی

دو و سهـ فقط لبـ میدنـ

چهار و پنجشمـ ازدواجـ میکننـ

و بچهـ دار میشنـ

یهـ تیکهـ هاییشو باید بزنی جلو

منمـ با کمالـ اعتماد بنفسـ

سی دی یکشـ رو گذاشتمـ تو دی وی دی

نشستمـ نگاهـ کردمـ

باباممـ اومد همچنانـ ریلکسـ بهـ دیدنـ فیلمـ ادامهـ دادمـ

یهـ تیکهشـ گفتمـ:

وای بالاخرهـ فهمید خونـ آشامهـ!

بابامـ گفتـ: اِ؟! از اینـ مدلـ فیلمـ هاستـ؟!

بذار بعدا" منمـ نگاهـ کنمـ!

گفتمـ: باشهـ!

رفتـ خوابید تا آخر فیلمـ اینا دو بار لبـ دادنـ

یعنی اونـ دوستـ عزیز رو بهـ فحشـ کشیدمـ

فیلمـ رو کهـ دیدمـ برداشتمـ بردمـ تو اتاقمـ

بابامـ حوصلشـ سر رفتـ

گفتـ: اِ؟! چرا سی دی رو بردی

بیار نگاهـ کنمـ

سعی کردمـ بپیچونمـ

ولی دیدمـ نیارمـ ضایعـ ترهـ

فکر میکنهـ حالا چی هستـ!

فیلمـ رو گذاشتمـ رفتمـ تو اتاقمـ

تا حالا تو چنینـ موقعیتی نبودمـ

نمیدونستمـ بابامـ چهـ واکنشی نشونـ میدهـ

با هزار ترسـ و لرز بعد از تمومـ شدنـ فیلمـ اومدمـ بیرونـ

باباممـ خیلی عادی فیلمـ کهـ تمومـ شد

گفتـ: بیا فیلمتو ببر!

یعنی یهـ نفسـ راحتـ کشیدمـ

وانمود کردمـ اینـ یهـ سی دی ـهـ

دو تای دیگهـ رو رفتهـ بودند بیرونـ دیدمـ

درسـ عبرتـ شد

دفعهـ ی بعد، از دو سهـ نفر

اونمـ از کسایی بپرسمـ

کهـ فیلمو با دقتـ دیدنـ!!!

آدمایی زیادی همـ این فیلمو دیدنـ

تو کلاسـ هامونـ گاهی دوستانـ میشیننـ

نقدشـ میکننـ!

دفعهـ بعد اگهـ خواستمـ vampire diaries رو ببینمـ

از چند نفر میپرسمـ!!!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|


to the world  you may be just one person, o

to one person you may be the world ... o


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

چشمـ هایمـ را می بندمـ

دستـ های خیالتـ را محکمـ می گیرمـ

و رهسپار گریزانـ موجـ های دنیای عجیبمـ میشومـ

دوستـ دارمـ قرارمانـ یکـ چمنزار سبز سبز باشد

پر از رهایی؛ پر از حسـ خوبـ

بیا و با منـ خودتـ را بهـ آغوشـ باد سپار

تعلقاتتـ را رها کنـ!

فقط یکـ لحظهـ ی بی التهابـ داشتهـ باشـ!

همینـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

امروز از حسی گفتید

کهـ همیشهـ حسشـ می کردمـ؛

واقعا" از اینـ کهـ کسی از منـ نفرتـ داشتهـ باشد،

عذابـ میکشمـ

اما شاید منـ هیچگاهـ بهـ علتشـ فکر نکردهـ بود

ادعا نمیکنمـ تمامـ حسـ کودکیتانـ را درکـ میکنمـ

اما بهـ اندازهـ ی خودمـ می فهممـ

تا قبلـ از دبستانمـ روزهای قشنگی داشتمـ

مادرمـ می گوید کهـ با دادنـ مجالی برای انتخابـ در کودکی

با اعتماد بنفسـ و مستقلـ بار آمدهـ امـ

فقط گاهی خودشـ همـ از اینـ استقلالـ

بهـ ستوهـ می آید!

از دورانـ دبستانمـ متنفرمـ

زمانی کهـ همیشهـ فکر میکردمـ منـ بدمـ

و برای همینـ استـ کهـ همهـ از منـ متنفرند

از یکی از دخترعموهایمـ گرفتهـ تا همکلاسی هایمـ

همهـ بهـ منـ القا می کردند:

تو یکـ موجود حالـ بهمـ زنـ و نفرتـ انگیزی...

بخواهمـ با خودمـ رو راستـ باشمـ

باید قبولـ کنمـ هنوز همـ خیلی وقتـ ها چنینـ حسی دارمـ

وقتی میبینمـ دوستمـ دارید

همهـ ی دیوار های منفی کودکی هایمـ فرو میریزد

نمیدانمـ چرا بهـ قولـ شما

شیر چشممـ وا شدهـ استـ و بستهـ نمیشود

وقتی کاری میکنمـ کهـ دلخور میشوید

بهـ بدی خودمـ بیشـ از پیشـ پی میبرمـ

شاید منـ لیاقتـ محبتـ های شما را ندارمـ

فقط میتوانمـ بگویمـ:

با تمامـ قلبـ کوچکمـ باورتانـ دارمـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

بالاخرهـ بعد از کلی مدتـ،

دهـ روز میتونمـ بیامـ و بنویسمـ

آرامشـ محضهـ برامـ اینجا

خودمـ فکر میکنمـ نسبتـ بهـ قبلمـ

آدمـ متعادلـ تری شدمـ

یهـ جورایی یهـ آدمـ کهـ تصمیمـ گرفتهـ

فقط تو حالـ زندگی کنهـ و لذتـ ببرهـ

همیشهـ کاشکی و ای کاشـ هستـ

ولی هر چی کمتر

یعنی حسـ خوشبختی بیشتر

نمیگمـ دلمـ نمیخواستـ

هفتهـ دیگهـ بازمـ بیایمـ مدرسهـ

ولی حالا کهـ نمیایمـ

عرصهـ رو بهـ خودمـ تنگـ نمیکنمـ

تو خودمـ تحملـ دهـ روز دوری رو میبینمـ

مدتی همـ کهـ مامانمـ نبود

با خودمـ گفتمـ: اونـ جا با خالهـ جانـ دارند لذتـ میبرند

مامانمـ همـ کهـ منو دوسمـ دارهـ

و گفتهـ ازمـ راضیهـ

حالشمـ خوبهـ و اونجا دارهـ انرژی مثبتـ میگیرهـ

چیزیشمـ نمیشهـ چونـ بهـ اونـ کهـ پیششهـ اطمینانـ دارمـ

آخهـ دهـ روز دلـ تنگیشـ دیگهـ چیهـ؟!

نمیگمـ جاشـ خالی نیستـ

خیلی همـ هستـ

ولی بالاخرهـ شرایط رو باید پذیرفتـ

گاهی اونـ قدر شرایط قاراشمیشهـ

کهـ نصفـ روز دوری همـ خیلیهـ

ولی الآنـ سرشارمـ از حسـ خوبـ

تا دهـ روز ذخیرهـ دارمـ!!!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

با بابامـ دوتایی داشتیمـ می رفتیمـ زاپاتا

از ماشینـ کهـ پیادهـ شدیمـ و رفتیمـ تو پیادهـ رو

اومدمـ دستـ بابامـ رو بگیرمـ

سوئیچـ تو دستشـ بود

سوئیچـ رو گذاشتـ تو جیبشـ و دستمـ رو گرفتـ

بعد با خندهـ گفتـ:

می ترسی گمـ شی تو پیادهـ رو؟!

فکـ و فامیلهـ ما داریمـ؟!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

بابامـ یا بهترهـ بگمـ مامانمـ

گفتـ: مدرسهـ شروع شدهـ

اینترنتـ هفتهـ ای یهـ ساعتـ!

یعنی از صدتا فحشـ حرفـ بدتری بود!

تقلیلـ دادنـ زمانـ اینترنتـ

از روزی دوساعتـ بهـ هفتهـ ای یهـ ساعتـ

از احمقانهـ همـ احمقانهـ ترهـ

امسالـ تصمیمـ گرفتهـ بودمـ

بدونـ کنار گذاشتنـ چیزی درسمـ بخونمـ

ولی اگهـ اینا بخوانـ با منـ اینجوری تا کنند

منمـ نمیتونمـ درسـ بخونمـ

البتهـ منـ کهـ میدونمـ هفتهـ ای یهـ ساعتـ

یعنی هفتهـ ای سهـ چهار ساعتـ

ولی بازمـ منـ اینـ استرسـ رو نمیخوامـ

باید باهاشونـ صحبتـ کنمـ

تو خونهـ ی ما قرار کنار اومدنهـ

یعنی دو طرفـ کوتاهـ بیانـ

ای بابا زندگی!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

حالا کهـ چند روز نیستمـ

می خوامـ اینجا یهـ دریا درستـ کنمـ

 

~~~~~~~~~~~~~~~~

~~~~~~~~~~~~~~~~

 

اینـ دریا باشهـ و اگهـ اومدید اینجا

(کهـ احتمالا" نمی آیید چونـ نیستمـ)

بهـ اینـ موجـ ها نگاهـ کنید

و با ذهنـ تونـ یهـ سنگـ پرتابـ کنید توشـ

منمـ اینـ دریا رو با بلوتوثـ بهـ دریای دلمـ وصلـ کردمـ

سنگـ بندازید، یادتونـ می کنمـ

 

پـ.نـ: دارمـ بهـ اینـ فکر می کنمـ

اگهـ یهـ رهگذری راهشـ بهـ اینجا بیفتهـ

بهـ عقلمـ شکـ می کنهـ!!!

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

دستهایمـ را محکمـ تر بگیر

مرا آتشـ بزنـ!

می خواهمـ بسوزمـ و شعلهـ ور شومـ

رسمـ پروانگی اینـ استـ

تو مرا پروانهـ کردی

و گرنهـ پروانهـ شدنـ کهـ بهـ خودی خود میسر نیستـ

یادتـ هستـ؟ همیشهـ می خواندمتـ:

جاری نفسـ های خورشید

اما نهـ! گویا تو خود خورشید هستی

کهـ اینـ گونهـ می سوزی و می سوزانی

حالا بیشتر می فهممـ کهـ چرا وقتی نیستی،

دلمـ اینـ قدر فسردهـ و تاریکـ می شود

شاید ندانی اما اگر محبتتـ بر دلمـ نتابد،

پروانهـ کوچکـ وجودمـ

رهسپار هر کرمـ شبـ تابی می شود

تا شاید نشانی از نشانهـ هایتـ را بیابد

اما محبتـ بی دریغـ خورشید کجا و اندک نور کرمـ شب تابـ کجا؟!

خورشید منـ! بسوزانـ و نسوز

دنیا خورشید را احتیاجـ دارد!

اگر تو نباشی، دنیا سیاهـ می شود!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

ممنونـ کهـ سعی کردید به قولتون عملـ کنید

اینـ کهـ دستتونـ رو زیر آبـ گرفتید تا خنکـ شهـ

خیلی برامـ معنی داشتـ

یعنی براتونـ مهمـ بود!

منـ دلخوشـ همینـ دلخوشی هامـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

اونـ چاییهـ کهـ گفتمـ خوردمـ چشمامـ دیگهـ بستهـ نمیشد

توشـ: قهوهـ زنجبیلـ زعفرونـ نی شکر جینـ سینگـ و پودر نارگیلـ بود

نمیدونمـ چرا بهشـ میگنـ: چای!

ولی هر چی کهـ هستـ، چیز خیلی خوبیهـ!

دکتر قلی زادهـ بهـ اسمـ دکتر کلانـ،

رفتهـ تو مالزی اینـ محصولـ رو درستـ کردهـ

بعد وارد ایرانـ کردهـ و اینجامـ میفروشهـ!

خیلی باحالهـ، اگهـ تا دوشنبهـ یادمـ نرفتـ براتونـ میارمـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

یادتونهـ گفتید:

آدمـ بهـ پایینـ تر از خودشـ کهـ حسودیشـ نمیشهـ

منـ بهـ یهـ نتیجهـ ای رسیدمـ:

آدمـ شاید بهـ پایینـ تر از خودشـ حسودی نکنهـ

ولی امکانـ دارهـ چشمـ دیدنشـ رو نداشتهـ باشهـ!

اینـ خیلی حسـ بدیهـ

کمکمـ کنید از اینـ حسـ رها شمـ

بهترهـ بیشتر بگمـ

یکی کهـ میدونمـ میدونید کیهـ

(دوستـ همکلاسیمـ)

زنگـ زد بهمـ و تاریخـ تولد چند نفر رو ازمـ پرسید

یکیشـ تاریخـ تولد شما بود

منـ نمیخواستمـ بهشـ بگمـ

سعی کردمـ بپیچونمـ

ولی آخرشـ بهشـ گفتمـ

یهـ حسی بهشـ داشتمـ

حسودی کهـ نبود

یهـ جور دلمـ میخواستـ خفشـ کنمـ

دوستـ نداشتمـ دوستتونـ داشتهـ باشهـ

نمیدونمـ چرا اینـ حساسیتـ رو فقط رو دوتا دوستـ خودمـ دارمـ

دلمـ نمیخواد اینـ جوری باشمـ

دوستـ دارمـ دنیامـ پر از چیزهای خوبـ و قشنگـ باشهـ

واقعا" احمقانهـ استـ از یهـ نفر خواهشـ کنی

کسی رو کهـ دوستـ داری بیشتر از اینـ دوستـ نداشتهـ باشهـ

ولی منـ اینـ کار رو کردمـ

منـ دوستـ ندارمـ اینـ جوری باشمـ!

کمکمـ کنید.

دستـ خودمـ نیستـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

فردا روز آخرهـ

امیدوارمـ بشهـ

بهـ قولـ نهـ چندانـ منطقی ای

کهـ ازتونـ گرفتمـ

عملـ کنید!

فکر کنمـ تا چند وقتـ دیگهـ

بتونمـ یهـ کتابـ دربارهـ

تحلیلـ حالاتـ رفتاری و ظاهری شما بنویسمـ!

از دمای بدنتونـ،

حالتـ نگاهتونـ،

و  رنگـ لباتونـ

میتونمـ تا حدودی حالتونـ رو برای خودمـ مجسمـ کنمـ!

یهـ بخشـ کتابـ همـ باید دربارهـ معنای لحنـ های مختلفی

کهـ بهـ کار می برید، باشهـ

البتهـ اینـ کتابـ احتمالا" فقط تو ذهنمـ قابلیتـ چاپـ دارهـ

چونـ نهـ میشهـ لحنـ ادای کلماتتونـ رو تو کتابـ آورد

نهـ تحلیلـ های حسی منـ رو!

چقدر دنیامـ شهر بزرگیهـ!

همـ انتشاراتـ کتابـ دارهـ

و همـ یهـ رستورانـ خلوتـ و سوتـ و کور

تو اونـ رستورانـ فقط چیزهایی کهـ بهـ دستـ شما سرو میشهـ وجود دارهـ

لقمهـ های نونـ و پنیر و چایی،

بستنی قری، بستنی سالار،

ساندویچـ میکر،

آبـ، کیکـ، شیرکاکائو، آلبالو

و یهـ عالمهـ شکلاتـ

کهـ همشونـ ویژهـ هستند

چونـ رنگـ و بوی قدیسهـ ی شهر منـ رو میدنـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

ترسـ وجودمـ را فرا می گیرد...

منـ کهـ اینـ گونهـ نبودمـ!

منـ و ترسـ؟!

اینـ برگـ همـ

مثلـ تمامی برگـ های برگشتهـ ی تاریخـ

برگشتهـ استـ!

اما خبـ دلمـ می گوید:

همهـ ی احساسـ هایی کهـ از تو سرچشمهـ می گیرد

عزیز استـ؛ از ترسـ و بغضـ گرفتهـ

تا احساسی که وقتی نگاهمـ می کنی،

به زیر پوستمـ می دود

همانـ داغی عجیبی را می گویمـ

کهـ کسی جز منـ حسشـ نمی کند

حتی وقتی برایتـ بغضـ میکنمـ

دلمـ گرمـ استـ

کهـ هستی و بغضـ می کنمـ!

تمامـ ترسمـ همـ از اینـ استـ

کهـ آزردهـ اتـ کنمـ

گیجـ می مانمـ و حیرانـ!

اینـ بار دیگر تقابلـ عقلـ و احساسمـ نیستـ

دلمـ استـ با دلمـ

وای از اینـ تقابلـ دیوانهـ کنندهـ!

دلمـ چشمـ هایتـ را می خواهد

و پرواز در آسمان شبی کهـ مرا از خودمـ جدا می کند

اما خبـ دلمـ نمی خواهد خیرهـ شومـ

آخر حسـ می کنمـ حسـ بدی استـ

یکـ نفر خیرهـ شود و هیچـ نگوید

نمیدانمـ!

چهـ کنمـ؟!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

my dream come true

being with you


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

خیلی سعی کردمـ امروز وقتـ کلاسـ رو نگیرمـ

سوالی که دربارهـ ی مبحثـ درسـ بهـ ذهنمـ میرسهـ نپرسمـ

حتی وقتی معلمـ سوالـ می پرسهـ

منـ تو ذهنمـ جوابـ بدمـ و بقیهـ جوابـ بدنـ

هر چند اینـ یهـ مورد چونـ بچهـ ها دیرتر از ذهنـ منـ جوابـ می دادنـ

خیلی سختـ بود،

ولی سعی کردمـ بهـ خودمـ بقبولونمـ

منـ وقتی توانایی جوابـ دادنـ رو دارمـ، چرا باید جوابـ بدمـ؟

تا زنگـ دومـ تقریبا" موفقـ بودمـ

زنگـ سومـ یهـ ذرهـ بحثـ متفرقهـ تو کلاسـ پیشـ اومد

منمـ مشارکتـ کردمـ

معلمـ فیزیکـ مونـ حالـ و حوصلهـ ی گفتنـ کاملـ اسمـ ها رو ندارهـ

واسهـ هر کی قرار شد یه اسمی بگهـ

تو کلاس بهـ منـ میگنـ: قافـ!

چهـ زیبا!

سر اسمـ ها با بچهـ ها یهـ ذرهـ خندیدمـ

بعدمـ حرفـ های دیگهـ زدیمـ

ولی کلا" برای امروز خوبـ بود!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

بالاخرهـ تمامـ شد

وقتی آمدمـ

حسی غریبـ میهمانـ دلمـ گشتـ

همهـ چیز بیگانهـ بود

از در و دیوارها گرفتهـ

تا آدمـ های آشنایی کهـ همه غریبهـ می نمودند

احساسـ اسارتـ داشتمـ

در بالاترینـ نقطهـ ساختمانـ بی هیچـ راهـ بازگشتی

ترانهـ ای در گوشمـ گذاشتمـ

ریتمـ غمناکـ و گریهـ داری نداشتـ؛ ابدا"

اما نمیدانمـ چرا اشکـ هایمـ جاری شدند

شاید اینـ قسمتشـ مرا از حالـ و هوای شاد ترانهـ بیرونـ کشید:

"خودتـ کهـ میدونی عاشقـ چشماتمـ"

چشمـ هایتـ؟! خوبـ میدانی

کهـ اینـ چشمها، چهـ بهـ روزگارمـ می آورد

و خوبـ تر میدانی اینـ چهلـ روز

چقدر دلمـ برای اینـ سیاهـ شبـ گونهـ ی چشمانتـ تنگـ شد

چهـ کسی جز تو حالمـ را می داند؟!

گویا فریاد سکوتـ دلمـ بهـ گوشـ اینـ مردمانی

کهـ از کنار منـ میگذرند و بهـ حالمـ میخندند، نمی رسد

خدایا! پسـ مسافر منـ کی می آید؟!

بالاخرهـ آمدی!

خودتـ بگو از کجای اینـ قصهـ دراز بگویمـ؟!

در حیرتـ ماندهـ بودمـ

چرا دروغـ؟!

منی کهـ چهلـ روز در حسرتـ نگاهتـ دستـ و پا می زدمـ

چهـ بهـ غرقـ شدنـ در رویای توفانی نگاهتـ؟

در دلـ دعا کردمـ نگاهتـ را از منـ نگیری

فقط چند لحظهـ بیشتر...

منـ کهـ از کاویدنـ نگاهتـ سیر نمی شومـ

اما زود نرو...

نگاهتـ را بهـ نگاهمـ بدهـ!

وقتی کهـ در همهمهـ ی جمعیتـ گمـ شدی

همهـ جا می دیدمتـ

نهـ اینـ کهـ حواسمـ بهـ تو نباشد؛ نه!

اما دوستـ دارمـ اگر کنارتـ هستمـ

تنها باشیمـ

چونـ دشوار استـ کنار تو بودنـ و تو را نداشتنـ

از دور دیدنتـ بغضـ می آورد

و کنارتـ بودنـ و تو را نداشتنـ، حسرتـ

گاهی بغضـ بهـ حسرتی تلخـ می ارزد

بغضـ می شکند و تمامـ میشود

اما حسرتـ...

نهـ! هیچـ گاهـ نمیخواهمـ حسرتـ نداشتنتـ را بخورمـ

کمـ بیایمـ اما پر از وجودتـ شومـ بهتر استـ

خوبـ استـ کهـ هستی

اما منـ هنوز همـ باورمـ نمی شود!

نمی دانی حتی از پشتـ شیشهـ ها،

چقدر از دیدنتـ احساسـ آرامشـ میکردمـ

نمی گویی با اینـ لباستـ هایتـ

دلـ و ایمانمـ را بهـ یکبارهـ می بری؟!

چهـ بگویمـ از حالمـ؟! حالا کهـ هستی

دنیایمـ پر از رنگـ می شود


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نام او

ترجیحا" صدای اسپیکرتونو کنترلـ کنید

زیاد نباشهـ

یهـ ذره دیشدامـ دولومـ دارهـ

ولی textشـ عالیهـ!

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

به نام او

دیروز رفته بودیم یه پارکی تو آجودانیه با یکی از فامیلا که یه نمه تپله (یه نمه که چه عرض کنم) داشتیم تو چمن ها والیبال بازی می کردیم توپمون افتاد رو وسایل یه خانواده هه دعوامون کردند و گفتند: اینجا جای بازی نیست! برید زمین بازی، بازی کنید ساعت حدودای پنج بود که رفتیم زمین بازی؛ یه زمین والیبال بزرگ بود با یه تور خیلی بلند که مخم سوت کشید! هر طرف زمین هم دوتا دروازه ی فوتبال بود که یه طرفش پسرها در حال بازی بودند بعد یه مدت که با همون فامیلمون بازی کردیم یه دختره و پسره با توپ والیبال اومدند هر چی ما کشیدیم کنار که اینام بتونند بازیشون رو بکنند، اینا همون گوشه وایساده بودند. آخر اون فامیلمون گفت: توپ شما چجوریه؟! توپ ما یه ذره کم باده! بیایید با هم بازی کنید یه ذره که بازی کردیم، اون فامیل تپلمون از نفس افتاد و گفت: من میرم! یه ذره دیگه که والیبال بازی کردیم یهو جور شد، فوتبال بازی کنیم! ساحل (همون دختره) گفت: من دوست ندارم پسرا بهم بخندند تو دروازه وایمستم! من گفتم: ولی برای من مهم نیست پسرا ارزش اینو ندارند که بخوان منو از بازی منصرف کنند! ترکیب تیم مون چندبار عوض شد.ساحل حوصلش سر رفت و اومد بیرون. در نهایت تیم من شد: یه پسر هفت ساله به اسم حمیدرضا، یه پسر هم قد حمیدرضا که میگفت نه سالمه ولی فکر نکنم به اسم محمد امین(تپلی و خوش خنده! دلم میخواست گازش بزنم!) که دروازه وایستاد بعلاوه ی من!

تیم مقابل داداش ساحل (سینا) که کلاس ششمی بود و یه پسر خیلی گنده و هیکلی که نه اسمش رو میدونم و نه سنش رو! دروازه ها خیلی کوچیک بود و گل زدن خیلی سخت! دروازه های زمین اینوری از زمین اونوری هم کوچیکتر بود! چهارتا گل زدم! گل اول رو که زدم، جبران کردند. بعد گل دوم رو زدم و دوباره مساوی تا همین طور چهار-چهار شدیم! اینقدر بازی کردیم حس آش رشته شدن بهم دست داد!!! بعد با ساحل و دوستش رفتیم زمین بازی! حرکت مورد علاقه من اینه که تاب رو تا آخرین سرعتش برسونم و با شتاب بپرم پایین! خیلی حال میده! به نظرم تاب سن و سال نداره! هر کی هم اینجوری فکر نمیکنه مشکل خودشه چون من تاب سوار میشم! یه ذره تو زمین بازی بودیم و بعدش رفتیم والیبال زدیم! میخواستیم بریم خونه، یه بچه گربه هه اونجا بود. یه دستم ساندویچ بود، با اون یکی دستم گربه هه رو نازش کردم! اینقدر نرم و گوگولی بود! فامیل فرمودند رفتی خونه دستت و موبایلت رو بشور! منم حرف گوش کن! یه مقداری مایع ظرفشویی ریختم رو موبایلم و شستمش! خاموش شد. خشکش کردم و تا دو نصفه شب روشن نشد! الآن دیگه درست شده، فقط زیر صفحش یه ذره آبه که خودش میره! یه ذره هم تاچش ضعیف شده ولی کار میکنه! :))))

دیشب از بس بازی کرده بودم، سینم خس خس می کرد. به زخمی شدن عادت دارم ولی چند وقت بود اینجوری نشده بودم! هر بلایی سرم بیاد مهم نیست! می ارزید! خیلی وقت بود با پسرا فوتبال بازی نکرده بودم! خیلی خوش گذشت!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

خواهرمـ بهـ peanut butter

اولشـ میگفت: هری پاتر!

بعدشـ اومد درستـ ترشـ کنهـ، گفتـ:

پیرنـ پاتر!

:)


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

سادهـ می شود نوشتـ

بی هیچـ قافیهـ ای

بی هیچـ ضربـ و آهنگی

می شود رها نوشتـ؛از قید و بند

یکـ نفر هستـ کهـ بهـ منـ یاد داد

هیچـ حرفمـ پشتـ دیوار غرورمـ نماند

و همیشهـ سادهـ و بی دغدغهـ بنویسمـ

و اینـ آرامشـ دلمـ را

در آغوشـ کسی تجربهـ کردمـ

کهـ میدانمـ می فهمد و حسـ می کند

او بهـ منـ یاد داد

از بروز احساسمـ ابایی نداشتهـ باشمـ

و دلمـ را قرصـ کرد

کهـ احساسمـ هیچـ گاهـ مورد تمسخرشـ واقعـ نمیشود

حتی در دلشـ...

شاید نمی داند کهـ چقدر دیوانهـ ی یکی بهـ دوی کلامی مانـ هستمـ

و حسـ میکنمـ حریفی قدرتر از او نیستـ

چقدر واژهـ هایشـ، احساسشـ

لحنشـ و پاکی اشـ را دوستـ دارمـ

دنیای منـ چقدر زیباستـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

دیشبـ مامانمـ بهـ بابامـ گفتـ:

منـ دیگهـ کاری بهـ اینـ (شخصـ بندهـ) ندارمـ

منـ ADSL میخوامـ!

منو میگی ذوقـ کردهـ بودمـ در حد خر تی تاپ خوردهـ

فقط یهـ سری دردسر وجود دارهـ

خط اینـ خونمونـ همنوز بهـ اسممونـ نیستـ

حالا دیر یا زودشـ مهمـ نیستـ

همینـ کهـ بالاخرهـ امید داشتنـ ADSL در دلمـ شعلهـ ور شدهـ

خودشـ خیلیهـ!

چهـ یهـ ماهـ دیگهـ، چهـ یهـ سالـ دیگهـ!!!

 

پـ.نـ: مثلـ اینـ آدمای دورافتادهـ ی روستایی شدم!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

روز دومـ رفتیمـ آبسرد

از اونـ جا متنفرمـ

یهـ باغـ گردوی هیچی ندار

کهـ دیوار دارهـ

و نمیذارهـ بی نهایتـ طبیعتـ رو ببینی

هر دفعهـ سر رفتنـ و نرفتنـ منـ حرفمونـ میشهـ

بابامـ کهـ میگهـ نمیتونمـ رو حرفشـ حرفـ بزنمـ

نهـ از سر تحکمشـ

چونـ اگهـ مصر باشمـ نمیرمـ

بیشتر از سر اینـ کهـ ناخودآگاهـ دلمـ نمیاد

بهـ جز بی احساسی و غرورشـ

خیلی از نظر اخلاقی شباهتـ بهـ شما دارهـ

دوسشـ دارمـ

و خیلی قبولشـ دارمـ

ناهار دوغـ و وسایلـ آبـ دوغـ بردیمـ

چونـ دیروزشـ جوجهـ کبابـ خوردهـ بودیمـ

از شانسـ ما هوا ابری شدهـ بود!

ناهارمونو خوردیمـ

زنگـ زدیمـ خالهـ دومیمـ کهـ دماوند بودند

تا بیانـ پیشـ ما

از بابامـ خواستمـ بهمـ رانندگی یاد بدهـ

نهـ سالمـ کهـ بود

از مامانمـ قولـ گرفتهـ بودمـ

تا چهاردهـ سالگی یهـ بار پشتـ ماشینـ بشینمـ

تو سالناممـ همـ نوشتهـ بودمـ

بهمنـ پارسالـ

کمتر از یکـ ماهـ موندهـ بود

کهـ منـ چهاردهـ سالمـ بشهـ

منمـ میخواستمـ بهـ رویای کودکیمـ وفادار باشمـ

گفتمـ: مامانـ قولـ دادی!

گفتـ: اونـ موقعـ ماشینـ بهـ نامـ منـ بود ولی...

گفتمـ: ولی ندارهـ دیگهـ قولـ دادی

شبـ عروسی داییمـ

ماشینـ رو کهـ پارکـ کرد

جامونـ رو عوضـ کردیمـ

تا یهـ ذرهـ منـ راهـ برمـ

توضیحاتـ مامانمـ خیلی خلاصهـ بود

و منـ یهـ ذرهـ کهـ رفتمـ جلو

پامو از کلاچـ برداشتمـ

ماشینـ دیگهـ استارتـ نخورد

کلی استرسـ وارد شد

خیر سرمونـ فرداشـ میخواستیمـ بریمـ عروسی

بابامـ تعجبـ کردهـ بود

چرا ماشینـ تو پارکـ خرابـ شدهـ!

خدا رو شکر درستـ شد

تو آبسردمـ وقتی گفتمـ:

میخوامـ رانندگی کنمـ

مامانمـ گفتـ:نهـ! ماشینـ اینجا خرابـ میشهـ!

بابامـ گفتـ: چیزی نمیشهـ

با همـ رفتیمـ بابامـ نشستـ پشتـ فرمونـ

راهـ می رفتـ و توضیحـ می داد

بعد یهـ مدتـ رفتیمـ یهـ زمینـ خاکی نسبتا" مناسبـ

ماشینـ روشنـ بود

نشستمـ پشتـ فرمونـ

قبلـ از اینـ کهـ بذارمـ رو دندهـ

یهـ ذرهـ گاز رو فشار دادمـ و بابامـ گفتـ:

سعی کنـ کمـ گاز بدی

شدتـ گاز کمـ دستمـ اومد

کلاچـ رو تا تهـ فشار دادمـ

گذاشتمـ رو دندهـ یکـ

آرومـ پامـ رو گذاشتمـ رو گاز

و آرومـ آرومـ پامو از کلاچـ برداشتمـ

بهـ قولـ بابامـ مدلـ الاکلنگـ

بعدمـ کلاچـ ترمز

کلاچـ دندهـ عقبـ

کلاچـ گاز و در نهایتـ کلاچـ ترمز

بابامـ همـ اشکالامـ رو می گرفتـ

دوبار ماشینـ خاموشـ شد

چونـ ماشینـ کهـ ثابتـ شد

منـ بدونـ خلاصـ کردنـ

پامو از کلاچـ برداشتمـ

و...

ماشینـ خاموشـ شد

اینـ یهـ مورد رو نمیدونستمـ خبـ!

و خلاصهـ گذشتـ دیگهـ

شبمـ شلوغـ بود جادهـ

رفتیمـ دماوند

بابامـ املتـ مخصوصشـ رو درستـ کرد

و صبحـ برگشتیمـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

خیلی دوستـ دارمـ از اتفاقهایی کهـ اینـ دو روز برایمـ افتادهـ بگویمـ

شوق و ذوقی کودکانهـ دارمـ

اما خوبـ کهـ فکر میکنمـ میبینمـ گاهی اینقدر اتفاقاتـ بهـ درازا می کشد

کهـ حوصلهـ ی هر کسی را سر میبرد

شرایط تانـ را خوبـ میدانمـ

اینقدر کار دارید کهـ وقتـ سر خاراندنـ را همـ ندارید

دمـ بهـ دقیقهـ همـ کهـ مزاحمـ خلوتـ و غیر خلوتتانـ میشومـ

پسـ بهتر استـ یا ننویسمـ

یا اگر مینویسمـ آنـ قدر ننویسمـ

کهـ غیر از سرویسـ دهندهـ وبلاگمـ، مغز شما همـ error دهد!

جمعهـ جایی نزدیکـ لواسانـ بودیمـ؛ خانهـ ی عمویمـ اینـ ها

همهـ فامیلـ جمعـ بودند

و پسر عمویمـ جوجهـ و کوبیدهـ درستـ کرد

منـ بیشتر از سوپشـ لذتـ بردمـ

بعد از ناهار خواهرمـ، لختـ شد و در حوضـ شانـ رفتـ

عمویمـ یکـ حوضـ درستـ کردهـ بود

کهـ شاملـ دو دایرهـ بود

دایرهـ ی بزرگتر ارتفاعـ بسیار کمی داشتـ

و دایرهـ کوچکتر حدودا نیمـ متر ارتفاعـ داشتـ

و داخلشـ یکـ لولهـ قرار داشتـ کهـ گویا فوارهـ بود

بدجور هوسـ آبـ کردهـ بودمـ

مامانمـ گفتـ: خبـ برو تو آبـ!بعدا" تو آفتابـ خشکـ میشی

منـ همـ همانـ جوری رفتمـ توی آبـ

بعد همـ شیطنتمـ گلـ کرد و با پارچی کهـ روی آبـ شناور بود

دو دختر عموی تقریبا همـ سنمـ را خیسـ کردمـ

از همانجا جنگـ آبی ما شروعـ شد

و با چند دختر عمو و پسر عموی دیگر

بهـ اینـ جنگـ ادامهـ دادیمـ

پسرعمویمـ با شلنگـ ما را خیسـ کرد. نامرد!

و خلاصهـ سر تا پایمانـ مثلـ موشـ آبـ کشیدهـ شد

و تا لباسـ زیرهایمانـ خیسـ شد

خدا را شکر دختر عمویمـ، کلی برای خودشـ  از تهرانـ لباسـ آوردهـ بود

و بهـ ما همـ داد

روز خوبی بود تا شبـ آنـ جا ماندیمـ

کلی همـ نظارهـ گر بازی تختهـ فکـ و فامیلـ بودمـ!

خوبهـ خلاصهـ گفتمـ اینـ قدر شد...

 


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

نمیدونمـ اینـ حالـ چهـ حالیهـ

کهـ آدمـ بهـ بی هدفی میرسهـ

اینـ حالی کهـ آدمـ حالـ هیچـ چیز رو نداشتهـ باشهـ

هیچـ چیز سرحالشـ نیارهـ

حتی اینترنتـ و ذرتـ مکزیکی و خیابونـ گردی

فقط گاهی حالـ طراحی و خطاطی داشتهـ باشهـ

و وقتی بفهمهـ کاغذ A3 هاشـ تمومـ شدهـ

کلی ضدحالـ بخورهـ!

حالـ بدیهـ اینـ حالی کهـ حسـ کنـ

تو هیچـ چی نمیتونی پیشرفتـ کنی؛

نهـ تو شعر و ادبیاتـ و نهـ تو ریاضی و بقیهـ درسها

حالـ بدیهـ اینـ حالی کهـ بهـ اینـ نتیجهـ می رسوندتـ:

منـ بدمـ، و شاید دنیا بدهـ

ولی نهـ! تمومـ دنیا بد نیستـ

زهرای منـ خوبهـ... خیلی خوبـ

همونـ کسی کهـ خیالشـ تو سهـ روز زندانمـ

تنها ملاقاتـ کنندهـ ی خاطرمـ بود

همونـ کسی کهـ بیستـ و نهـ روزهـ

تو حسرتـ یکی از اونـ نگاهـ های ملتهبشـ موندمـ

همونـ کسی کهـ گمـ میشمـ

تو پیچـ و تابـ شبـ گونهـ ی موهاشـ

و چقدر دوستـ دارمـ دور از نگاهـ بقیهـ

لمسـ کنمـ اینـ رقصـ آبشاروار رو

خدایا، دلمـ تنگـ شدهـ برای فرشتهـ ی عزیزمـ

برای اونـ کسی کهـ وقتی اسـ میدهـ

اولـ صفحهـ ی موبایلمو میبوسمـ

و اونـ یهـ ذرهـ موبایلـ رو در آغوشـ میکشمـ

بعد اسـ رو باز میکنمـ.

برای اونـ کسی کهـ علامتـ تعجبـ های اسـ ـشـ رو

نشونهـ احساسـ میدونمـ

و وقتی اسممـ رو با یهـ علامتـ سوالـ و یهـ تعجبـ میذارهـ

اونـ نگاهی رو حسـ میکنمـ

کهـ پر از حرفهـ و فقط خودمـ معنیشـ رو میدونمـ

دلمـ تنگـ شدهـ برای کسی کهـ

محبتاشـ دلـ ناآروممـ رو آرومـ می کنهـ

و نگرانی هاشـ دلمـ رو میذارهـ رو ویبرهـ هشتـ ریشتر

خدایا! مواظبشـ باشـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

i want to hear your heart song


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

خودمـ همـ درستـ نمیدانمـ

کهـ چهـ مرگمـ شدهـ استـ

در خلسهـ امـ

شاید تاثیر رمانـ هایی استـ

کهـ اینـ چند روز خواندهـ امـ

مخصوصا" اینـ آخری...

یکـ داستانـ واقعی

بهـ نامـ "پروانگی یکـ پروانهـ"

پیشـ از خواندنـ اینـ کتابـ هر چند الکترونیکی

تنها یکـ بار سر کتابی گریهـ کردمـ

آنـ همـ آخر کتابـ "کفشهای غمگینـ عشقـ"

نوشتهـ ر-اعتمادی

ولی خبـ آنـ قدر جدی نبود

پسر روانی دختر را بهـ طور فجیعی کشتهـ بود

اما داستانـ امروز روحمـ را جوید

داستانـ یکـ دختر بریدهـ از همهـ

و دلـ بهـ کسی بستهـ

کهـ بینـ شانـ یکـ احساسـ قشنگـ استـ

یکـ احساسـ پاکـ و نابـ

تمامـ لحظهـ هایی کهـ

طاها رها را در آغوشـ میگرفتـ

برایمـ محسوسـ بود

نمیدانمـ شاید با اینـ کهـ طاها

پسر دایی رها بود

و در آغوشـ کشیدنشـ کار درستی نبود

اما اینـ همـ آغوشی

جنسـ دیگری داشتـ

فقط احساسـ بود

و آغوشـ طاها تمامی ترسـ های رها را می بلعید

با احساســ رها پیوند خوردمـ

و جدا شدنـ طاها از رها

اشکمـ را درآورد

تنها جدایی نبود

عذابـ بود و غمـ

اینـ داستانـ خیالی نبود

یکـ داستانـ واقعی بود

کهـ مرگـ احساسـ، روحمـ را جوید

همیشهـ وقتی گریهـ و حرصـ کسی را

سر فیلمـ میدیدمـ

میگفمـ: چرا برای فیلمی کهـ حقیقتـ ندارد

اینـ قدر خودتـ را اذیتـ میکنی؟!

اما داستانی کهـ منـ خواندمـ

حقیقتـ داشتـ

در عذابمـ...

حقیقتـ دنیا اینـ استـ

دنیا کارشـ را خوبـ بلد استـ

همیشهـ چیزی را از تو می گیرد

کهـ دوستشـ داری

و تو هرچقدر بیشتر از احساستـ مایهـ بگذاری

تو را بیشتر بهـ زمینـ می کوبد

اما وقتی خشنـ باشی و خالی از احساسـ

شاید دنیا نتواند زمینتـ بزند

چونـ اصلا" شور زندگی بهـ سینهـ اتـ نمی کوبد

گاهی هیچـ راهی نیستـ!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

بحر طویلی از زبانـ تو بهـ قلمـ منـ

نمی فهممـ ولی آسانـ و آسودهـ

دلمـ را می سپارمـ در پی بادی

کهـ عاشقـ پیشهـ ی درد استـ و

بد سرد استـ و

آهـ از ریشهـ ی دردمـ

کهـ برگردد بهـ حسرتـ ها و

غربتـ های منـ

آخر کهـ میداند

ز اینـ بغضی کهـ بد راهـ گلو را

باز بندد؟

+++

نوشتمـ کوتاهـ و شاید نارسـ

اما نمیتوانمـ بغضی کهـ با فکر کردنـ بهـ زندگی تانـ

راهـ گلویمـ را می بندد

در واژهـ ها بهـ تصویر کشمـ

هر چند چیز زیادی نمیدانمـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

چند صباحی استـ کهـ ویرانـ شدمـ

خرد، و بی هیچـ نگهبانـ شدمـ

ای غزلـ هر شبـ و هر روز منـ

ساز مرا بنگر و اینـ سوز منـ

دستـ مرا گیر بشو همسفر

جز دلـ منـ دلـ بکنـ از هر نفر

باز خیالتـ بهـ خیالمـ سپار

بذر خوشی را بهـ دلـ منـ بکار

ای نفسـ جاری خورشید گاهـ

دیدهـ ی منـ را بنمایانـ تو راهـ

نور تویی! دیدهـ ی منـ روشنـ استـ

کامـ تویی! هستـ دلمـ مستـ مستـ

فاصلهـ از واژهـ ی منـ کمـ نما

اینـ دلـ منـ یکـ دلـ بی غمـ نما

 

پـ.نـ: مفتعلنـ مفتعلنـ فاعلنـ


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

بهـ نامـ او

امشبـ افطاری داشتیمـ

خانوادهـ مامانمـ خونمونـ بودند

دیگهـ همهـ ترکوندند

خالهـ کوچیکمـ و اونـ یکی خالمـ

و داییمـ و زنـ داییمـ

بهـ افتخار ما روزهـ گرفتند

و ما بهشونـ میگفتیمـ: روزهـ اولی!

خالهـ دومیمـ برامونـ سوپـ شیر درستـ کردهـ بود

کهـ بهـ قولـ پسرخالمـ توفانـ بهـ پا می کرد!

منـ عاشقـ سوپـ و آشمـ

و معمولا" اگهـ سوپـ و آشـ باشهـ

بیشتر از غذا میخورمـ!

بهـ بهـ!

اتاقـ منمـ محلـ سیگار کشیدنـ

خالمـ و زنـ عموی مامانمـ شدهـ بود

و بوشـ هنوزمـ کهـ هنوزهـ نرفتهـ!

البتهـ بعد از شامـ دیگهـ سمتـ اتاقمـ نرفتمـ

و با چهارتا پسرخالهـ هامـ

بازی تانکی کهـ یهـ بازی سادهـ اما قشنگـ

و برای ما خاطرهـ انگیزهـ رو بازی کردیمـ

با وجود دو بعدی بودنـ تصاویر

امکاناتـ جالبی دارهـ

باید با توجهـ بهـ باد و تنظیمـ درجهـ لولهـ ی تانکـ

و قدرتشـ

حریفـ هاتو نابود کنی

و هر چی بیشتر پولـ بدستـ بیاری میتونی

سپر و انواعـ تیر ها رو بخری!

تو طولـ بازی همشـ بهمـ نارو میزدیمـ

و تا بخودمونـ اومدیمـ

دیدیمـ ساعتـ دوازدهـ و باید برنـ

وقتی رفتند،

مامانمـ رفتـ خواهرمـ رو بخوابونهـ

و منـ تو آشپزخونهـ داشتمـ

ظرفـ ها رو از تو ماشینـ در میاوردمـ

تا ظرفـ میوهـ ای ها رو بذارمـ

قاشقـ ها رو چیندمـ تو جا قاشقی

و بابامـ کفـ آشپزخونهـ رو تی کشید

و فکر کنمـ بهـ خاطر آبی بود

کهـ ظرفشویی پس دادهـ بود

اومدمـ یهـ سری از قاشقـ ها رو بذارمـ دمـ دستـ

بهـ علتـ لیز بودنـ کفـ دمپایی و خیسـ بودنـ زمینـ

پامـ لیز خورد...

اومدمـ میز رو بگیرمـ نیفتمـ

قبلـ از اینـ کهـ صافـ وایسمـ

دوبارهـ پامـ لیز خورد

دندهـ هامـ کوبیدهـ شد بهـ میز

و پخشـ زمینـ شدهـ

سسـ خوری همـ از لبـ میز افتاد و شکستـ

گویا پامـ همـ بهـ گاز گیر کردهـ بود

چونـ یهـ قسمتی از پوستـ پامـ کندهـ شد

بابامـ اومد خردهـ شیشهـ ها رو جمعـ کرد

گفتـ: اینقدر کار کردی چشمـ خوردی!

وقتی میخندیدمـ درد بدنمـ بیشتر میشد

بالاخرهـ بابامـ اومد و

 یهـ روزنامهـ گذاشتـ تا پامـ رو بذارمـ روشـ

و بتونمـ بلند شمـ!

بعد همـ جارو کشید و منـ یهـ دمپایی بهتر آوردمـ

مامانمـ کهـ از اتاقـ اومد بیرونـ

و قضیهـ رو پرسید

بهـ جای پرسیدنـ حالـ منـ،

پرسید: کدومـ سسـ خوریهـ؟

چینیهـ ؟!

گفتمـ: نهـ اونـ بی رنگهـ!

گفتـ: آهانـ اونـ کریستالهـ!!!

منـ اصلا" اسمـ جنسـ اینـ ظرفها رو بلد نیستمـ

هنوزمـ فرقـ ملامینـ و آرکوپالـ و پیرکسـ رو همـ نمیدونمـ!

در اسرعـ وقتـ بهمـ یاد بدید!

باتشکر!


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

 

I want to capture your heart


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

1.        وقتی دو نفر تو اتاق هستند و خصوصی صحبت می کنن بی اجازه و بدون در زدن برید تو اتاق و تا موقعی که برای ادامه ی حرفشون از اتاق بیرون نیومدن شما هم نیاین (حتی اگر بهتون بگن برو بیرون) .  

2.        وقتی یکی از اعضای خونوادتون (جز مامان و بابا) با اشتیاق به تلوزیون نگاه می کنه مدام از جلوش رد بشید و بعضی وقت ها جلوش وایسید و به تلوزیون خیره بشید .

3.        اگر خواهر یا برادرتون به یک متکا یا بالشت (اونم متکای خودش)عادت داره شما قبل از اون بخوابید و اونو زیر سرتون بذارین و هر چقدر به شما گفت :بده به من شما محل ندین و دوباره بخوابید(انگار نه انگار که اون با شماست)

4.        اگر یکی از دوستاتون یا فامیلتون یا خواهر و برادرتون به وسایل شخصیش حساسه مثل:شونه سر شما مدام جلوی چشم اون از شونه استفاده کنین و موهایی که بهش چسبیده رو بر ندارید تا همونجور بمونه.

5.        اگر خواهرتون به تمیزی اتاق اهمیت میده شما هم بر عکس اون باشید مدام توی اتاق راه برید و همه چیزو خراب کنید و آشغال بریزید,همیشه جورابتون وسط اتاق باشه,به دیوار تکیه بدید و تابلو رو کج کنید , موقعی که روتختیشو مرتب کرده سریع برید بخوابید روش و کلی تکون بخرید تا کاملا" به هم بریزه و سریع بلند بشید و از اونجا برید!

6.        وقتی کسی منتظر زنگ یا اس ام اس به گوشیش هست بدون اونکه بفهمه گوشیشو خاموش کنید و اگر دوباره روشن کرد باز هم این کار رو تکرار کنید!

7.        وقتی پشت چراغ قرمز هستید با خیالی راحت بخوابید و به سبز شدن چراغ هم اهمیت ندید تا چراغ قرمز بعدی...

8.        اگر به آپارتمانی نزدیک شدید جلوی در همه ی زنگ هارو بزنید و از اون ها خونه ی کسی رو بخاید که اصلا"اونجا نیست و زندگی نمی کنه از همه بپرسید و بدون معذرت خواهی صحبتتون رو تموم کنید و بعد دوباره زنگ بزنید و بپرسید نمی دونید کدوم واحده؟!

9.        همیشه کنار گاز(موقعی که غذا رو گازه) ناخن های خودتونو بگیرید!

10.     از حیوونا و چیزای چندش جلوی کسایی که بدشون میاد زیاد صحبت کنید

11.     اگر سر ظهر به خونه رسیدید زنگ همسایه رو بزنید و از اونا بخاهید که درو براتون باز کنه نه خونه ی خودتونو

12.     برای کسی که می خواهید خاطره بنویسید با یک خودکار بد رنگ و کمرنک بنویسید و همش اشتباه بنویسید و روشو خط بزنید و غلط گیر هم نزنید تا همونجور کثیف بمونه...

13.     با حوله ی سر خواهر یا برادرتون سنگ های خونتونو دستمال بکشید

14.     لباس اتو یا اطو شده ی دیگرانو زیر دست و پا بندازین

15.     برای تولد دوستتون بد بو ترین عطر رو هدیه ببرید

16.     سر کلاس(مدرسه/دانشگاه) صدای گربه در بیارین

17.     وقتی می خواهید عطسه کنید حتما" با قدرت تمام باشه تا اطرافیاتون از جا بپرن!!!!!!!

18.     برای روز معلم سر کلاس تخم مرغ را بالای سر معلم به سقف بزنید تا بشکنه

19.     اگه کنار دستتون دوست یا کس دیگری خواب بود بیدارش کنید و ازش ساعت بپرسید

20.     اگه کسی پیش شما خواب بود روی زخمش نمک بپاشید یا جلوی راه نفسش فلفل بذارین بعد خودتون بخوابید

21.     برای تولد دوستتون کادویی ببرید که غیر قابل استفاده باشد .

22.     همیشه سر قرار ها دیر برسید

23.     وقتی کسی منتظر زنگ زدن شما به اونه تا بهش جواب بدید نزنگید تا وقتی که دیدینش جوابو بهش بگید

24.     اگر میبینید کسی شب گوشیشو زده به شارژ اونو از برق بکشید تا صبح شارژ نداشته باشه

25.     توی مهمونی ها غذا زیاد بکشید و آخرشو دست خورده توی بشقاب بذارید بمونه

26.     وقتی مطمئنید که تا چند وقت دیگه یکی از دوستانتون رو نمی بینید یکی از وسایل مورد نیازشو به عنوان اینکه ببینید ازش بگیرید و بهش پس ندهید(مثلا" یادتون رفته)

27.     توی شربت مهموناتون شکر بریزید تا از شیرینی نتونن بخورن

28.     توی جاهای شلوغ مثل : مدرسه ی دخترونه مقنعه ی بچه هارو بکشید

29.     اگر دوستتون وسیله ای لازم داره و قراره شما براش ببرید هر دفعه بهونه بیارید و بگویید نشد یا یادم رفت

30.     وسط صحبت کسی که با شما صحبت می کنه با بی اعتنایی محل رو ترک کنید

31.     توی جاهای عمومی با موبایل با تن صدای بالا حرف بزنید

32.     توی کفش دوستتون ؟آدامس جوییده شده بذارید

33.     اگر خیاط هستید برای کسی که لباس می دوزید گشاد و بلند و بزرگ باشه تا چند دفعه بره و بیاد

34.     اگر کسی از شما تقویم خواست تقویم چند سال پیش رو بهش بدین

35.     زمانی که زنگ خور گوشیتون زیاده برید پیش کسی که خوابه و صدای زنگ موبایلتونو بلند کنید

36.     وقتی برادرتون خوابه شما برید کنارش و با صدای بلند و بد خودتون آواز بخونید

37.     هر وقت از دست به آب اومدید بیرون دمپایی هارو خیس کنید و همونجور بذازید بمونه

38.     اگر بعد چند سال به خونه ی یکی از دوستاتون رفتید یه دسته گل پژمرده ببرید که پر اکلیل باشه و تکونش بدین تا اکلیلاش بریزه رو زمین

39.     اگر کسی به شما زنگ زد و صداش نیومد بدون هیچ ترسی هر فحشی که بلدید بهش بگید

40.     اگر قرار بود شما به کسی زنگ بزنید به اون بزنگیدو انگار صدای اون نمی یاد چند بار اینکارو بکنید تا اون مجبور بشه زنگ بزنه و برای شما پول نندازه

41.     هیچ وقت پول خورد همراهتون نباشه و جاهایی مثل مغازه اسکناس 5 هزار تومانی بدید تا 4800 به شما برگردونه

42.     موقع خاموش کردن تلوزیون صداشو تا ته زیاد کنین تا نفر بعدی که روشن می کنه برق از سه فازش بپره

43.     وقتی توی مهمونی ظرف شسته می شه شما بگید منم میام بشورم و موقعی برید که ظرفی نمونده باشه

44.     توی تابستون لباس کاموا بپوشید تا توی اتوبوس یا مترو دیگران بیهوش بشن

45.     اگر کسی توی اتاق خوابه وقتی از اتاق بیرون اومدید درو محکم بکوبید و بعد بگید باد زد!!!!!

46.     از رشته ی کسی که با اون حرف میزنید بد بگید و احساس نفرت نشون بدین

47.     هر جا آینه دیدین محکم دست کثیف خودتونو روی اون از اینور به اونور حرکت بدین

48.     با چسب نواری/شیشه ای روی دیوار اتاق دوستتون کاغذی بچسبونید تا وقتی میخواد بکنه رنگ دیوار هم کنده بشه .


†ɢα'§ : <-TagName->
برچسب:, |- مبهم -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد